بسم رب نور
《 ما هر سال روز شهادت حضرت زهرا(س) نذری میدادیم... امسال محمدحسینمون رو به حضرت زهرا(س) دادیم》.
محمد حسین حدادیان جوان دهه هفتادی انقلابیای که در اغتشاشاتِ دراویش گنابادی مظلومانه به شهادت رسید.
خیلی وقته که یه گارد خفیفو نامرئیای نسبت به کتابهای زندگینامه شهدا از زبان همسر یا مادر، گرفتم ولی خب چون دوست داشتم این دفعه با وجود اون گارد و دید نقادانه این دست کتابهارو بخونم و درثانی مطمئنم که خیلی چیزهای خوب میشه از درون این کتابها و لابلای حرفا درباره شهدا فهمید و درس گرفتن، تو پویش شرکت کردم و کتاب رو خوندم.
من بیشتر از مقدس نماییای که توی جریان داستانی بعضی کتابها درباره بعضی اشخاص مهم کتاب یا دنیای واقعی وجود داره، اذیت میشم و خب این کتاب هم مستثنی نبود و این مسئله اذیتم میکرد! چیزی که توی خیلی از کتابها یا روایتها و یا حتی فیلم سریالها میشه دید و این وجه خوبی برای خود اون اشخاص نداره بنطرم! یک مورد دیگه هم احساسی روایت کردن باعث میشه دلزده بشم. خوندن درباره زندگی شهدارو دوست دارم ولی دید خانواده و دید کسی که عاشقانه کسیو دوست داره به یک نفر خیلی بر اساس احساساته. بدون در نظر گرفتن نقاط منفی! ما آدمها جز معصومین که از کلمه معصومین هم پیداست، ممکنالخطاییم! کاش در کنارش از این مقدسنمایی ها دست بردارن.
یک چیزی هم توی سیر داستان جالب بود و اون هم ناپیدا شدن یکبارگی شخصیت مجتبی توی داستان بود! میخک بهتر دراین باره نوشته و من به همون بسنده میکنم ولی نمیدونم چرا اینطور حس کردم که مادرش اون رو رها کرده بود دیگه؟! شاید بگید که نباید قضاوت کرد و همین دست حرفا. یا اینکه چرا موصوع اصلی رو رها کردی چسبیدی به فرع؟ ولی مگر داستان نیست؟ مگر روایت نیست؟ مگر نه اینکه در معرض عموم قرار گرفته پس یعنی پییِ نقد رو هم به تن نوشته مالیدن؟! اگر که اینطوره من رفتار مادر خانواده درباره این پسر برام عجیب بود!
و نکته دیگه اینکه به خیلی نکات مهم نپرداخته بود و به جاش مسائل ریز و حزییات کماهمیتتر رو دنبال کرده بود. صحبت زیادی درباره حوادت مهم اون زمان نداشت بیشتر جنبه احساسی و خانوادگی و حتی شخصی رو مطرح کرده بود.
و اما اینکه همه این حرفا باعث نمیشه لحظهای در مظلومیت این شهید شکی داشته باشم. پسری که برای وطن و مردم مظلومانه و فجیح به شهادت رسید! چقدر سخته برای یه مادر که جوون رشید و عزیزش رو به اون شکل شهید کنن. نکته غمانگیز ماجرا همینجاست که همچنان گمنامن چنین افرادی بین جوونای ایرانی. هم خودشون هم داستان مظلومیتشون. هم راهی که توش قدم گذاشتن. هم رفتار و کردار و الگوهاشون.
در آخر هم " کهف را عاشق شوی، آخر شهیدت میکند".
پ.ن: این حرفایی که درباره این کتاب زدم معناش این نیست که از روی اجبار این کتاب رو مطالعه کردم یا کلا سبک من نباشه. نه! اصلا چنین نیست. اتفاقا اکثر کتابهایی که میخونم و موضوعاتی که علاقه دارم حول محور دفاع مقدس و انقلاب اسلامی و تاریخ مسائل مربوط به ایران و اسلام هست. نمیگم قرار بوده از این دست کتابها نخنونم! منظور این بود که مثل قبل با نگاه خوش خیالی و بدون نقد و بررسی دیگه قرار نیست کتابهایی از این دست یا هر موضوع دیگهای رو بخونم. دوشت داشتم روحیه زودباوری رو کنار بگذارم.
یکی از موضوعات موردعلاقم دفاع مقدس و سرگذشت شهدای کشورم هستن. پر از نکته پر از تلنگرهای خوب پراز رزق و برکت! پس حتما حتما پیشنهاد میکنم این کتاب رو و باقی کتابهایی در این موضوع رو فارغ از نقاط ضعفهاشون چرا که درباره شهید خوندن، درباره انسانهای والا خوندن، قطعاً نتیجه خوبی توی زندگی و احوال آدم میذاره. والسلام :)