اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

تاریخ انتشار:

 رفتم توی حیاط نشستم روی پله انباری. کتاب های علوم فنونم رو با خودم بردم. وقتایی که بی حوصله و بی انگیزه و بی دل ودماغ میشم کتاب های فنونم و کتاب شعرهامو برمیدارم شعر میخونم. شعر میخونم شعر میخونم گاهی هم آنچنان اوج میگیرم و میرم تو حس که با صدای بلند شعر هارو میخونم که مامانم میگه: نرگس! ماهیت شعر رو بردی زیر سوال با این شعر خوندنت!اون شاعر بیچاره اگر میدونست شعرو به این فلاکتی میخونی هیچ وقت شعر نمیگفت :ا

الانم کتابهامو برداشتم توی حیاط شعر میخونم که صدای خانم های همسایه که دم در حیاط خونه یکی از همسایه ها نشستن سبزی پاک میکنند مصدع اوقاتم شد :/ غیبت هاشون با شعر ها قاطی شده بود. (ولی اون سبزی آش که با غیبت عجین شده بدرد نذری نمیخوره به والله:/ ) هرثانیه مغزم داد میکشید خفه شید خفه شید :/ ولی دهان را کنترل نموده و سعی کردم دمغی و کِسلی که تبدیل به عصبانیت شده بود رو رفع کنم. خلاصش شد ایجاد یک چالش! به بند و بساطم نگاه کردم. سه تا کتاب درسی، کتاب شعر یه بطری آب که چقدر این بطری رو با اینکه اصلا و ابدا لاکچری نیست دوستش دارم. راستش این بطری رو دوست دارم چون شیشه عرق نعنام که نصفه شده بود رو ریخته بودم تو این بطری تا فضای کمتری از یخچال رو اشغال کنه. برای همین از وقتی عرق نعنا تموم شده و تو این بطری آب میخورم یه مزه و عطر نعنایی میده که دلم خنک میشه و اصلا حالم جا میاد (من عرق نعناروهم تفریحی میخوردم!حیف که تموم شد).

مخلص کلام اینکه این ایده به ذهنم رسید یه عکس از این فضایی که نه چندان لاکچریه و نه حتی بدرد عکس گرفتن و منتشر کردن میخوره ولی بشدت حال من رو خوب میکنه بگیرم و اینجا چالشی رو شروع کنم به این مفهوم که با

" ساده ترین وسایل و در ساده ترین شرایط ولی حال خوب کن"

عکس بگیرید و منتشر کنید و بنویسید چرا حالتون باهاش خوبه؟!

میدونید من میتونستم کتاب تست ها و یا کتاب شعرهامو روی میزم بچینم با یک عالمه تزیین و فضای رنگی رنگی و نسبتا لاکچری با انواع ماژیک و خودکار و گلدون و خوراکی و مخصوصا اون فلاسک مینیونی زرد رنگم که وقتی ببینیش عاشقش میشی. ولی خوب دروغ چرا؟!همون لحظه که در ساده ترین شرایط بودم تونستم روحیه بگیرم و یکم انرژی خوب به دست بیارم. با همون بطری نعنایی عزیزم روی همون موزاییکا. با دمپایی و جوراب زردرنگم که البته از دمپایی و جوراب زردرنگِ پام عکس نگرفتم گفتم خیلی سمی میشه :دی

دعوت میکنم که هرکسی که علاقه داره تو چالش شرکت کنه و حتی دوستانتون رو هم خوشحال میشم دعوت کنید.

فقط نکته حائز اهمیت اینکه: باید کاملا ساده بدون رنگ و لعاب الکی باشه. اگر بایه بالشت یا یه گلدون یا خوراکی یا هرچیز قابل انتشاری حالتون خوب میشه عکس بگیرید و شرکت کنید :)

پ.ن:چقدر خط و نشون کشیدم😅

همین اول از میخک دعوت میکنم که شرکت کنه:) بهانه هم قبول نیست:/

و از فاطمه عزیز

و فاطمه سادات

و آقای علیرضا

و انار سرخ 

ملی کای

هیرای 

گلشید

و اگر دوستانتون رو دعوت کردین لطفا اینجا بگید متشکر :*)

•  شرکت کنندگان عزیز:

خانم آرامش

شارمین عزیز

پشت تبریزی ها

گندم بانو

ملی کا

انار سرخ

میخک (رمز دار)

غزل سپید

نگار (پست ادامه چالش)

Reyhane R

یاسی ترین

آیدا (رمزدار)

خانم سارا

وبلاگ ناهماهنگ

فاطمه

آویزووون

اَریحــا

سمــا

سارای عزیز

مرآت

مائده

آقای علیرضا

زهرا

آقای رحمانی

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

این پست دقیقا یک دهن کجی به همان عنوان پست است!

هرچند که یک هفته است اینترنت درست و درمونی ندارم که وبلاگ هارو بخونم و پست بگذارم اما باز هم نتونستم صبر کنم این عکس هایی که داغ داغ با دوربین‌گرفتم ( دوربین گوشی البته ) سرد بشند و منتشر کردنش رو موکول کنم به روزهای منتهی به اخر هفته و ذوق و شوقی هم که از گرفتن این عکس ها و به اشتراک گذاشتنشون دارم از بین بره. هرچند همچین عکس هایی هم نیستند اما من که خیلی بیرون نمیرم ولی وقتی میرم بیرون از چیزایی که باهام حرف میزنند و نظرم رو به خودشون جلب میکنند عکس میگیرم. ساعت ها دارم با اینترنت ضعیف عکس هارو بارگزاری میکنم اما گفتم که اهمیت نداره.

یکی از جاهایی که خیلی دوستش دارم دوتا کتابفروشی هایی هستند که ازشون کتاب میخرم. این یکی از اون کتابفروشی هاست که اولین کتابم رو از اینجا خریدم. خیلی ویترین و دکور درش رو دوست دارم.

انگار یک کتافروشی از دهه 70 یا 50 هست برای همین از ویترینش حس خوبی میگیرم.

عکس هایی که میگیرم هرکدوم یک نشانه از بخش های مختلف شهرم دارند با حرف هایی پشت فرامتنِ عکس هست. مثل این عکس هایی که نقاشی روی دیوار کوچه ای هست که ایستگاه تاکسی های زرد رنگه. همونجا که قبلا سقفش چترهای رنگی زیباداشت اما برداشتن. (ولی من از اونجا عکس دارم که در پست های آتی درمنظر عموم قرار خواهد گرفتم :دی)

این نقاشی قشنگ رو ببینید. اون دتا فنچ عاشق هم که روی شاخه درخت نشستن ازهمه قشنگتر :*)

میدونید زیباسازی شهر خیلی خوبه. بنظرم حتی طرح های ساده ای مثل همین نقاشی چتر میتونه شهر رو زیباتر کنه.

یه بازارچه هست که وقتی واردش میشی پر از بساط دستفروش های لباس، روسری هایی که آویزونه.میوه و این جینگول مینگولای دخترونه مثل کِش مو و گیره و ... میوه های ترو تازه‌باسیفی جات کلم و هویج و کاهو و لیمو و قارچ و...

اون نارنگی سبزا فقط :*) ترش اینقدر ترش که از لیمو ترشم ترش تره :)

این قسمت رو خیلی بگم که وقتی از جلوی این قسمت رد میشیم یه بوی حرمی میپیچخ که نگو! دلم میخواد همونجا بشینم و فقط این عطر حرم رو بو بکشم.

آقا وقتی خودِ امام رضا(ع) نمیطلبه ما همینجوری باید دلتنگی حرم رو رفع کنیم دیگه :((

خب این هم از یکی دیگه از پست های عکس دار سریالی بیخودی وی.

قشنگ واضح و معلومه چقدر نامحسوس توی عکس ها امضا زدم :دی

ان شاءالله عمری باقی بود از این پست های بی فایده ثبت خواهم کرد :))

پ.ن: از اینیستاگرام برای انتشار دادن عکسام استفاده کردم ولی خوب اصلا میلم به سمتش نمیکشه برای همین خیلی سر نمیزنم. انگار یک جوریه:( شاید هم چون فالوور زیادی ندارم بخاطر همونه یا چون اون مدلی که اینجا احساس میکنم شما خوشتون میاد و احساساتتون رو مینویسید نسبته به عکس و متن. ولی در کل اینجارو خیلی خیلی دوست دارم  و دلم میخواد عکسام رو اینجا به اشتکراک بزارم تا شما هم مثل من لذت ببرید :)

این عکس رو یادم رفت ثبت کنم توی پست. اون یکی کتابفروشی دیگه ای که میرم تو مسیر رفت یه آقایی کنار خیابون گل میفروشه. این دفعه گل هاش خیلی قشنگ و دلبر بودن حقیقتا:*)

از جمله گل های بهشتی این گل حسن یوسف ها هستن از بس ترکیب رنگ قشنگ و جذابی دارند:*)

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱