اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

امشب فهمیدم خدا قطعا قطعا قطعا بهترین و تنها سامان دهنده ترین به نحو احسن ترین کارهاست. یک جوری قربونش برم ماجرارو راست و ریست میکنه که قضیه رو برمیگردونه. نه سیخ میسوزه نه کباب!. وقتی دل آدم میکشنه و آزرده میشه بهترین ترمیم کننده و خریدار اون خورده شیشه های شکسته شده قلب آدمه. دوستش دارم حسابی. خیلی خوشحالم که حواسش بهمون هست.

دوست دارم بهش ایمان قوی داشته باشم. چون هرچی رو که بخوام بترینشو میده. درست ترین کارو برام انجام میده. اما دوست داشتنم و اینکه به سمتش روانه هستم بخاطر این نیست که از این خصلتش سوء استفاده کنم یا فقط بخاطر چیز میزایی که میخوام سمتش باشم. نه!. چون دلآدم گرمه بهش. میسپره به خودش و دیگه بدون دلشوره و نگرانی میره کنار. اضطراب نداره چون میدونه بهترین یاور رو داره. بهترین حامی. بودن باهاش امنِ. حس خوبی داره. اصلا معنویت رو دوست دارم. حس دلگرمی و ماورایی ای که ازش میگیرم قابل بیان نیست. هرچند که اخیرا رابطمون شکرآب بود. :دی
الان به حدی حالم خوبه که حتی مغز و قلبم باهم میگن ببین پذیرای عشقی. اگر خواستی عاشق شو.
ولی خودم از این دوتا عاقل ترم میگم: خوشحالم ولی دیوونه نیستم که خودم رو به فنای الهی بدم. نمیخوام کنترل زندگیمو بدم دست هورموناکه. :/

من در بهترین لحظات و خوش خوشان ترین لحظات عمرم که خیلیی تو استخر خوشحالی غرقه هستم، یه چیزی میاد دستمو میگیره بزور میکشه ببره بندازه تو استخر غم. مثلا امشب با وجود خوشحالی بیش از حد بابت اون ماجراعه و اومدن بارون نم نم. همینطور که دستم از شیشه ماشین بیرون بود و قطره قطره بارون میریخت رو دستم و قند تو دلم آب میشد، چشم افتاد به لاشه گوسفند آویزون شده از سقف مغازه قصابی. بغض کردم و ناراحت شدم بخاطر گوسفنده و سرنوشت غمناکش!. :/

خلاصه که آره. حس میکنم تو ماه شعبان تنها دعا و درخواستی که میخوام از صاحبان عزیز این ماه قشنگ داشته باشم اینکه، حداقل تو این ماه کسی ناراحت و آزرده نباشه. کاش غم نباشه تو دل هیچکس. بی دلیل یا با دلیل غمگین نباشه هیچکس. الهیی آمین. :*)

  • ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ، ۲۱:۳۳
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

امشب از بند خونه تکونی و نقاشی و بنایی رها شدیم.یک هفته کامل خونه مثل بازار شامی که چنگیز خان مغول بهش یورش برده بود، میموند. اما الان همه چیز بر وقف مراده. از این بابت خوشحالم. اما دستام و بازوهام حسابی درد میکنن و گرفتن چراکه وظیفه خطیر رنگ امیزی اتاقم و آشپزخانه مخصوصا سقف هاشون به عهده بنده بود.و خب خیلی سخت بود. چند بار میخواستم از روی چهارپایه بیوفتم. چندبار گفتم اگر بمیرم چی میشه و میدونم مامانم تحمل مرگم رو نداره. ممکنه ببینه افتادم اون هم غش کنه. بقیه هم فرق چندانی نداره. خوشحالم میشن. کامپیوتر و وسایلامو برمیدارن. چه بسا سرشون دعوا کنن. اما این تراژدی غم انگیز وقتی چیک چیک رنگِ سفید چکید روی صورتم و دستم همینطور آویزون روبه سقف بود، پایان یافت. شماهم همیشه تراژدی غمگین با پایان مرگ شخصیت اصلی و پایان باز متصور میشید در هرشرایطی؟.

کفر نعمت واقعا از کف آدم بیرون میکنه همون چیزی رو که داریم. بطور مثال من هرسال از اومدن عید و احوال پرسی و دید و بازدید ها گلایه مند بودم و مخالفت خودم رو صریحا بطور رسمی اظهار میکردم، اما امسال علاوه بر دید و بازدید عید، عروسی اقوام هم در پیش داریم. و این عصبیم میکنه، چون واقعا روحیم جای این کار هارو نداره.

من هنوز قسمت نهم دهکده ساحلی چاچاچا هستم. دلم میخواد مثل دونگ شیک یک عالمه شغل پاره وقت داشته باشم و تو چنین شهری زندگی کنم و ارتباطم با آدما خوب باشه. اما حوصله ندارم.

من شخصیت هایی رو که مشکل روحی دارن توی سریال ها خیلی دوست دارم و دلم میخواد برم باهاشون بشینم و بگم: خب. بگو. و اون بگه و تعریف کنه و باهم های های گریه کنیم.

دلم میخواد یک کلکسیون از عینک های طبی آخرین مدل داشته باشم.

پینترست خیلی بازی با احساسات من رو پیشه کرده. دیگه دوسش ندارم.

قسمت اخر سریالی که میبینم تو پینترست به واسطه یک عکس اسپویل شد. :/

یکی از دوستان دوران مدرسم که کنکوریه، هر چندوقت یکبار از اینکه چقدر خوندم و کجا هستم و... میپرسه. بیشتر از روی رقابت نه پرسیدن احوال. و خب یکم عصبیم میکنه. منم امروز که پرسید یه عالمه بلوف زدم. جوری که دیگه پیام آخرم رو سین نکرده. :دی (انتقام به سبک آبان ماهی ها)

از لحاظ روحی نیاز به شنیدن یه خبر سوپرایز کننده خیلی خیلی خیلی خوشحال کننده دارم.

عیدتون هم مبارک.💚☘️

  • ۵نظر
  • ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ ، ۲۱:۴۸
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

امید غریبان تنها، کجایی؟!...

  • ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ ، ۲۱:۵۰
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

درود من را به مخترع خانه تکانی دَم عید برسانید و بگویید یه دقیقه بیاد کوچه پشتی با بچه ها منتظرشیم تا حسابی تشکر ویژه ازش داشته باشیم. اینجوری خشک و خالی  زشته. :/

با تشکر.

  • ۵نظر
  • ۱۱ اسفند ۱۴۰۰ ، ۱۲:۴۶
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

گاهی مثل الان حس میکنم کسی طلسمم کرده که پایان هرچی سریاله که قراره ببینم یا دارم میبینم، برام لو بره، چون میدونن من خیلی نسبت به داستان و اسپویل حساسم.  :/

  • ۱۱ اسفند ۱۴۰۰ ، ۱۲:۱۷
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

دانلود یک همراه با یه فلاسک کوچیک چایی ترجیحاً با کفش کتونی که پایه پیاده روی نصف شبی زیر این نم نم بارون بریم تا ته جاده دنیا، فارغ از همه چیز.

  • ۰۲ اسفند ۱۴۰۰ ، ۲۳:۳۴
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱