اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

توی کشوی کابینت دنبال جوش شیرین می گشتم. بسته جوش شیرین با بسته وانیل تو یه پلاستیک گره شده بود. پلاستیکو باز کردم. بسته وانیل رو برداشتم که بسته جوش شیرین رو از کنارش بردارم دستم بوی وانیلی گرفته که اصلاً من عاشق این بوی مطبوعم!. این بو قطعا بهشتیه. هرچقدرم دستم رو شُستم بازم نرفته. چُنان در تک تک سلول های دستم رسوخ کرده که حالا حالا ها موندگاره این بو. ولی کیه که بدش بیاد؟!.

  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۰ ، ۲۳:۵۶
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

توی دوران مدرسه گویا شیرینی پزی کنار مدرسه بود، که هیچ وقت نتوانستم، پیدایش کنم ولی همیشه بوی شیرینی های داغ داغِ از تنور بیرون آمده، همه مارو به شکموهایی تبدیل کرده بود که مشتاق خوردن شیرینی هابودیم. یادم می آید بعد از کلاس صبح که بعضا ریاضی هم بودخسته و کوفته از کلاس بیرون میامدیم و اولین چیزی که حالمان رو خوب میکرد بوی شیرینی هایی بود که بینی هامان را قلقلک میداد. وقتی از درِ سالن بیرون میامدم دستانم رو برای به آغوش کشیدن خورشید و چشیدن طعم شیرینی ها از بویِ مطبوعشان، میگشودم. همان زمان هروقت این عطر خوشبو را حس میکردم بلند فریاد میزم:چقدر بوی زندگی میده. یکی از دوستانم باخنده میگفت: بویِ زندگی؟ میگفتم:آره بوی زندگی. بویِ خودِخودِ زندگی. بویِ شادی، بویِ خوشبختی." با اینکه هیچ وقت این مکان مجهول را پیدانکردم، و هرگز نتوانستم یک شیرینی از آن شیرینی های خوشمزه، خوشبو را مزه کنم اما هنوز که هنوز است عطر مطلوبِ خوشِ زندگی وارَش را حس میکنم و غرق در شادی میشوم.

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

نشستن توی ماشین و رفتن توی یه جاده بی انتها، علل خصوص که شب باشه و چراغ خونه های شهر از دور دیده بشه، تکیه بدم به در و خیره به نقطه های روشن خونه های شهر از اون فاصله دور که میون سیاهی شب یه کهکشان روی زمین ساخته، خیلی آرومم میکنه.

  • ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ ، ۰۰:۰۲
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

من به این جمله اعتقاد دارم که آدمی دائم التغییره. در این حد که میدونم ممکنه روزی درباره این اعتقادهم تجدید نظر کنم و تغییرش بدم. در این حد که گاهی وقتی فکرشو میکنه قبلا چه فکری داشته از خودش چندشش میشه و احساس شرم میکنه. اما تا الان واقعا دیدم که آدما امروزشون نسبت به دیروز تغییر کرده. توی فکر و عقیده که اساسی ترینه و مهم ترین، تا باقی چیزها!. مثلا خودم رو نگاه میکنم وقتی پستای قبلی وبلاگم رو میخونم تعجب میکنم و گاهی سربعضی پست ها و دیدگاهی که دربارش داشتم میخندم یا خجالت میکشم و میگم اینارو من نوشتم؟! وای خدایا نه!!!. ولی خب حقیقته!. و واقعا عقیده ای که در معرض تغییر باشه یا اشتباهه یا تو داری از اون فکر و رفتار و گفتار یا سبک زندگی و یا هرچیز دیگه دور میشی و راهو اشتباه میری. یا نه حتی اشتباه نیست و اشتباه نمیری فقط چون ممکنه اکثریت به اون سمت رفتن، گمان کنی روشای دیگه غلطه یاهرچیز دیگه ولی درصورتی که اشتباه نیست فقط یه تغییره!. مثلا بوده یه سبک لباس رو قبلا دوست داشتی ولی بعد از چندسال وقتی عکسای خودت رو میبینی میگی وای چقدر تباه بودم!. یا پیش اومده وقتی به دوران دبیرستانت فکر میکنی به علایقت و سلیقه هات، از شدت خنده و مزحک بودنشون دل درد میشی. ولی خب تغییر خوبه. تغییر مثبت خوبه. تغییر براساس تحقیق خوبه. از تعصب بدم میاد. از تحقیق خوشم میاد. از یادگرفتن چیزای جدید خوشحال میشم. از تغییرای درست خوشحال میشم. ولی واقعا بعضی پست هامو میخونم، یا سلیقه هامو یادم میاد، یا دفت خاطراتم رو میخونم میگم وای خدایااااااا چقدررر تباه بودم🤦

پ.ن: از جنبه علمی داشتن این موضوع که آدمی دائم الغییره یا نه، چیزی نمیدونم و تحصصی ندارم ولی از خودم حداقل و شخص خودم و تجربه خودم گفتم تا اینجا.

  • ۱نظر
  • ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ ، ۲۳:۵۳
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

یه مسئله ای هم هست که در جواب حال بد ادم مطرح میکنن اونم اینکه: از ادم های سّمی فاصله بگیر. ولی یک چیزی اینجا ایراد داره. بنظر من البته به عنوان یه آدم عادی که با آدم های سّمی هم در زندگیش مواجهه داشته. اونم اینکه: این ادم ها و درواقع یک آدم هایی ممکنه برای ما سمی باشند و یجورایی مانع زندگی یا هر اسم دیگه ای، ولی اوناهم آدمن و خب یکجوری این فکر داره میگه تو فقط برتری و بقیه بد هستن!. تو خوبی پس فلان و بیسار!. ولی اینو نمیگن که دو نفر آدم شاید نتونن باهم سازگار باشند ولی در جایی دیگه هر کدوم جدا برای خودشون با کسانی باشند که برای هم ضرری ندارند و خیلی هم هم سو و هم درد  هستن. این واژه سمی یجوریه که آدم احساس بدی بهش دست میده. یجور نگاه صفر و صدی داره که ازش خوشم نمیاد. خب ممکنه منم برای خیلی از افراد زندگیم آدم سّمی ای باشم. پس یعنی من کاملا بد هستم و خطرناک و تضاد دیگران؟  این یجورایی هر چقدر فکر میکنم عجیبه!. این نظریه. چون باعث شده از هرکی که خوشمون نیاد اسم سّمی بذاریم و اون رو منهای خیلی از صفات خوب و مثبتش، منفی ببینیم.

  • ۰۴ بهمن ۱۴۰۰ ، ۱۴:۴۲
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

وقتی دلم میگیره. بی خود یا باخود، شعر خوندن رو خیلی دوست دارم. حالم رو کمی تسکین میده. به مامان هم میگم: شعر خیلی خوبه. حالم و احساسم نسبت به شعر اینجوریه که دنیای سیاه و چرک پر از تلخی هست که شعر میاد و زیبایی و روشنایی به دنیای خسته ذهن ها و آدم ها میبخشه. شعر روح لطیفی داره و با نرمیش زبری تلخی حقیقت و غم و درد رو صیقل میده. حداقل با بیان یکم نرم تر غم و یا شادی، فراق و وصال شیرینی بیشتری بهش میبخشه و یجورایی به آرومی  درد رو بیان میکنه. شعر چقدرررر خوبه که اومد و خدا خلقش کرد. یه احساساتی یه حالاتی رو آدم هرچقدر سعی میکنه نمی تونه به زبون بیاره ولی یکدفعه یک بیت شعر میخونی و میبینی چقدرررر روان و بیان دلنشین شاعر اون چیزی که توی دلت مونده و لای تارهای صوتیت گیر کرده و نمیتونه از دریچه دهان برای گفتن خارج بشه رو، به زیبایی هرچه تمام تر بیان میکنه. آخ که چقدر این شعر خوبه . . .

  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۰ ، ۲۲:۱۲
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

نه! هرگز شب را باور نکردم.چرا که درفراسوهای دهلیزش،به امیدِ دریچه ای دل بسته بودم . . .

• شاملو🍃

  • ۰۲ بهمن ۱۴۰۰ ، ۰۹:۲۸
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

دلم میخواد الان دوتا لیوان چای هل و چنتا خرما سینی بدست میرفتم کنار کسی که عمیقاً دوستش دارم و باهم کنارهم چای میخوردیم و لذت می‌بردم از کنارش بودن. ولی متاسفانه از کسایی که دوستش دارم و کنارش آرامش دارم یه مامانم هست اونم نه چایی میخواد و نه دل و دماغ حرف زدن بی خیال از دنیارو داره. 

کاش نیمه گمشدم یه یک ساعت میومد من این آرزوی لحظه ایم رو به عرصه ظهور میرسوندم تهشم هرکسی میرفت، سی خودش.🙁

ته نیاز من به نیمه گم شم، به ندرت در همین حد هست.

تو بهشت هروقت آدم دلش میگیره نیمه جان گم شدش یا یار و دلبر و جانان و... میاد نیم ساعت باهم توی بالکن میشینید حرف میزنین بیخیال دنیا. ولی خب تو بهشت آدم دلش نمیگیره میدونید؟! :/

میدونین حس میکنم یه جاهایی از زندگی آدم برای درک شدن و حرف زدن و فهمیده شدن و گفتن و شنیدن به یک جنس مکمل نیاز داره. نه دوست یا مادر. خب این نیاز روحی مثل نیاز به دوستی که تو رو بفهمه در بطن روح هرآدمی وجود داره که ابداً نمیشه نادیدش گرفت.

  • ۳نظر
  • ۰۱ بهمن ۱۴۰۰ ، ۲۲:۲۹
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱