میگن خندت رو نخور! خندتو بخوری دل درد میشی! ولی من میگم این همه غم خوردم، مثل بادمجون بم هیچیم نشد! حالا بذار یکم خنده بخورم ببینم چی میشه!

یکماهی هست که کتاب "داستان بریده بریده" رو از کتابخونه به امانت گرفتم ولی برای خوندنش هی امروز و فردا میکردم. از دو سه روز پیش چون دیدم دیگه واقعا زشته مثل دو دفعه قبل بعضی کتابام رو الجو بلجو خونده بردم کتابخونه پس دادم، این کتاب رو هم نخونم. یکی از بچه‌های داروخونه خوره‌ی کتابه. گاهی درباره کتابا باهم حرف میزنیم. یکبار اسم کتاب "انسان۲۵۰ ساله"  رو بردم و از اینکه نصفه خوندمش حرف زدم. ازم پرسید چه کسی کتاب رو بهتون معرفی کرده و منم گفتم کسی که معرفی کرده، آدم خیلی اهل مطالعه‌ای هست و بعد توی ذهنم کامنت شاگرد بنا رو مرور کردم که این کتاب رو معرفی کرده بودن. یک روز همین جناب همکار ازم پرسید توی فلان کتابخونه عضو هستین؟ و من گفتم نه چون از خونمون خیلی دوره، کم پیش میاد به اونجا سر بزنم و درکل عضویتم تموم شده. گفت حیف شد! که یکی دیگه از بچه‌ها گفت: بگو نه نه! از بس کتاب امانت گرفته که دیگه بهش کتابی امانت نمیدن! تعجب کردم و خندیدم :| گفت: هیچکی دیگه ضامنم نمیشه اونجا." آخه برای ثبت نام باید یک ضامن هم داشته باشیم و چند وقت پیش یادمه با دوستم که رفته بودیم به دلیل نبودن ضامن(!) عضو نشدم. و این شد که نتونستم ثبت‌نام کنم و از خیرش گذشتم. دیدن آدمیوکه کتاب میخونه تو دنیای دور و برم واقعا برام جای تعجب داشت! آخه اونقدر آدمای محیط زندگی من درگیر زندگی و مشکلات و شاید بشه گفت بیهوده‌کاری هستن که دیدن آدم کتاب خون باعث تعجبم شد و خیلی هم خوشحال شدم راستش! البته منطورم این نیست که خودم خیلی از فرصت‌ها به خوبی استفاده میکنم و کتابای خوب میخونم و وقتم رو ارزشمند استفاده میکنم، نه! ولی در کل منظورم خودِ بحثِ کتابخوندن جدای چه کتابی و چه سبکی هست. وگرنه صِرف کتابخون بودن باعث خوب بودن آدم نیست و نمیشه به هیچ وقت. اینجا فقط بحثِ علاقه به کتابه.

یاد یه چیز بامزه‌ای افتادم. چند روز پیش بحث کتابای انگیزشی پیش اومد که گفتم: من بهشون علاقه‌ای ندارم چون زرد و بی‌فایدن. یکسری حرفای تکراری با کلمات متفاوت رو همشون تکرار میکنن. و اینکه گویا یجورایی ترویج افکار مسیحیت و وجود جبر و اینکه زندگی همش دست کائناتِ بیشعوره! بیشعور چون یعنی وقتی تو داری به اتفاقای بد فکر میکنی اون کائنات اون رو به تو جذب میکنه و اگر افکارت خوب باشه باز هم همینطور. در کل یعنی شعوری برای فهمیدن اینکه اون تفکر برات خوبه یا نه نداره و فقط تو رو به سمتش سوق میده ولی خدا اینطور نیست. خدا فقط برای آدم حیر میفرسته. جناب همکار همینطور که سر تکون میداد گفت: آره انکار خدا تو این کتابا رو من حس میکنم". بعد گفتم یه کتابی بود دوست داشتم بخونمش و خیلی معروف بود ولی بعد خوندنش متوجه شدم یه کپی از باقی کتاباس با رنگ‌و لعاب مخصوص خودش. گفت چی؟. یا م نیومد و توی اینترنت جستجو کردم و چشمم خورد به اسم آرتور شو پنهاور! یاد این افتادم که وقتی اولین بار با این نویسنده آشنا شدم اسمش رو اینطور می‌خوندم "آرتورشو پَهناوَر"!!!! تا مدت‌ها هم سر خوندن اسمش مشکل داشتم! ولی خدا به دادم رسید و متوجه اشتباهم شدم :')

تابحال بوده شماهم اسم کتابی یا نویسنده‌ای یا هر چیز دیگه‌ای رو اشتباه خونده باشین؟

پ.ن: کتابی که ذکر کردم تو پست رو داشتم میخوندم. در محیطی سرد و بدون گاز و آب، با امکانات اولیه اینجوری زمستون رو سر میکنیم :/