شرمندم که هر وقت حالم بد بود و پر از آشوب بودم، بهت تکیه نکردم!
- ۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۴:۴۳
همین الان که داشتم یک نظر جدید و یک پاسخ جدید رو چک میکردم، مامانم با تلفن صحبت میکنه و یه لحظه چشم به تلویزیون افتاد و ده دقیقه پیش سریالم تموم شد، حس کردم خار مغیلانم! همین. خار مغیلان! حس عجیبیه به هرحال، خار مغیلان بودن...
فقط کافیه صبح بلافاصله که بیدار شدی برای یه چِک ریز به سمت گوشی بری، اونوقت کل روزت رو باختی! کاش میشد هر صبح که از خواب بیدار میشمو این همه برنامه و کار که باید انجام بدم، همشون دست به دست هم بدن گوشیو بکوبن به دیوار :|
هوالرحیم
نمیدونم چرا چند وقتی هست که اینقدر عصبیام! البته درسته اوضاع اجتماعی کم تاثیری نداره ولی خب هرچیزی در جای خودش باعث عصبانیت و حرص خوردن میشه اما من با اینکه تقریبا مشکلی یا فشار روانیای مثل قبل(کنکور) ندارم ولی باز هم اعصابم خورده. همه چیز روی مخمه و یه جرقه کافیه تا آتیشم شعلهور بشهو همه جارو دامن بگیره. مثلا همین الان هم انگار عصبیام. سرم سنگینهو اذیتم میکنه. خیلی وقته شاید نزدیک یکماه باشه که گریه نکردم و نمیدونم چون قبلا عادت داشتم هر روز و هر شب یه آبغورهای بگیرم تا روزم روز بشه و شبم، شب، اینطوری شدم؟! شاید تلنبار اینهمه گریه نکردن باعث سرنگین شدن سرم و اعصاب خوردیهای مداومم شده. اما مشکل این هست که گریم نمیاد! حتی با اینکه پاور کیس کامپیوترم هم امروز که بعد از چندین روز میخواستم دستی به پنل بیان بکشم و یکم حرف بزنم، سوخت! راستش از دست صورتم حرص میخورم. جوش زده زیاد. هرچند کسی شاید متوجه نشه ولی خودم مهمم که خیلی بخاطرش خودخوری میکنم. دلم میخواد با یک دوست حرف بزنم و حرف بزنم. بخندم از ته دلو قهقهه بزنم منتها دوماهی میشه از دیدار آخرین به اصطلاح دوستم میگدره ولی عادت ندارم همیشه من شروع کننده پیامی باشم که تهش خودم رو کوچیک کنم! آدما اگر میل به ارتباط با کسی رو داشته باشن قطعا اگر پیش قدم نشن، ادامه طناب ارتباط رو سفت میچسبند ولی این چیزی که من میبینم، رها کردن طنابه تا سفت به دست گرفتنش! روی میزم نشستم دارم داستان سرایی میکنم بلکه سرِ سنگین صد کیلوییم کمی سبکشه اما زهی خیال باطل که فقط وقت تلف میکنم چون قراره بریم عروسی تا یکی دو ساعت دیگه! فکر کنم یکی از دلایل جوشای صورتم همین عروسیهایی باشه که غروب ۲۹ صفر نشده، اذون نگفتهو ماه ربیعالاول دیده نشده گرفتن! یکی دیگه از دلایل اعصاب خوردم همین چیزاییه که حرص رسیدن بهشون رو دارم. خیلی عجولم واقعا اذیت میشم. چند وقته این جمله امام علی(ع) که گفتن در روز قیامت هر کسی با محبوب خودش محشور میشه، به یادم میاد و با خودم میگم: یعنی اون روز من با چی محشورم؟! یکاری توی این دنیا میکنم یا رفتاری دارم یا هدفی دارم که خجالتش نمونه برام؟! بعد میگم که نکنه با پول محشور بشم. هزاران اسکناس صد تومنی :/ یا چیزای بیخود تر از بیخود! آره سر همین موضوع هم حرص میخورم و اعصابم خورد میشه. دیروز رفتم دکتر و دکتر هم همون داروهای قبلی که قبلا دکتر دیگهای برام تجویز کرده بود ولی سهل انگاری گردم و نخوردم رو نوشت و البته همون داروهایی که خودم سر خود مصرفشون میکردم هرازگاهی :دی ماشاءالله توی درمان معده درد یه پا استادی شدم! کلیدینیوم_سی رو نشون دکتر دادم و میگم: اینو برای زمانی که عصبی میشم و معدم درد میکنه خریدم بخورم ولی جرئت نکردم چون باید دکتر تجویز کنه. این پنتوپرازول هم برا اسید و... همونارو گفت مرتب بخور و یکی چنتا داروی دیگه. البته برای قیژ قیژ سر زانوم هم برام مکمل کلسیم نوشت. گفتم قیژقیژ سر زانو! چند روز پیش رفته بودیم مشهد و اینقدر از خونه فامیلمون تا حرم یا بازار پیاده رفتیم که زانوی ضعیف و نحیف همونی که قبلا توی پستی مفصل از درمان دردش با پماد خر براتون شرح مفصل دادم، دیگه واقعا صداش در اومد. شبیه لولای در کمدای قدیمی که وقتی خشک میشه و روغنش تموم میشه یه صدای قیژ مانند اعصاب خوردکنی داره، زانوی پای منم موقع حرکت همین صدا رو میداد. اصلا چی دارم میگم؟! دارم از معجزه نوشتن اشتفاده میکنم تا مغزم آروم شه؟! احتمالا همینه! یه ماجرای جالبی هم وقتی خونه فامیلمون بودیم پیش اومد که دوست دارم بنویسم ولی میگم شاید قضاوت و تهمت یا غیبت بشه و درست نیست اما ماجرا از بُعدی بود که کمتر شنیدیم! یه چیز دیگههم که برام مضحک بود البته اینو بگم. تلویزیون روشن بود و شبکه روی کانال مجاهدین خلق!(لعنت الله علیه) سخنرانی مسعود رجوی درباره مظلومیت و چگونگی شهادت امام حسن مجتبی! سخنرانی تاثیر گذاری بود مثل اینکه معاویه بیاد از فضائل امیرالمومنین خطبه بگه. تو خفههه! تو یکی که خفهههه. نه تو ساکت باش! بشین سرجات بتمرگ! فقط خفه باش. هیس خفه! به قول برخی دوستان از اینجا تا اون سر دنیا پرانتز :))))))) البته خب این دنیا، دنیای عجایبه و اگر عجایب هفتاست این یکی شد هشتمی :| اگر به طرفدارای این حزب جنایتکار هم برخورد با این حرفم، بگه تا بیشتر بگم تا بیشتر بهش بر بخوره !
اگر غلط املایی یا عدم رعایت علائم نگارشی توی پستم هست به بزرگی خودتون ببخشید چون با گوشی واقعا سخته پست گذاشتن.
هوالغفور
از لحاظ روحی حس میکنم از قبل پسرفت کردم.
حداقل یک نمونش امسال محرم که شعور حسینی که پیشکش، من حتی شور حسینی هم نداشتم.
از دست خودم کلافه و عصبیام. از دست درجا زدنای روحیم. هنوز که هنوزه بین یه چیزایی درگیرم. چند وقته هی مدام میپرسم من کند ذهنم؟! نمیدونم شاید واقعا کند ذهنم...
این وبلاگ برای راحت نوشتن جای مناسبی نیست. از وقتی از بلاگفا اومدم اینجا خودسانسوری زیاد شده و نه دست و دلم برگشت به بلاگفا رو داره نه کاملا و راحت نوشتن در اینجارو. معلقم بین اینجا و اونجا. انگار متعلق به هیچ جایی نیستم. به هرحال دلم این احوال روحی خودم رو نمیخواد. دلم آرامش ذهنی میخواد. از این همه نشخوار فکری و دو دل بودن و مردد بودن خسته شدم.
شایدم باز دارم به خودم سخت میگیرم. همونکاری که ازش متنفر و فراریام!