اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو.

  • ۱۸ فروردين ۱۴۰۱ ، ۲۰:۰۹
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

معمولا مامان عصرها تا شب خونه نیست. سری میزنه به مادربزرگ که حالا دیگه نمی تونه بهمون سر بزنه و حتی آلزاییمر گرفتارش کرده. دم غروب یا سر شب معمولا لامپ و چراغارو برای رهایی از تاریکی روشن میکینیم. خونه ما با دوتا لامپ روشن میشه. نه اسراف میشه و هم خونه به روشنایی استانداردش میرسه. یه کلید برق دم در ورودی نزدیک جاکلیدی هست. خونه بدون روشن شدن اون لامپ تاریک و دلگیره هرچند لامپ دیگه روشنه و خونه از تاریکی خوفناکش بیرون اومده اما با روشن شدن اون یکی لامپ روشنایی همه حارو میگیره. مامان وقتی از بیرون میاد همونطور که کلیداشو داره میذاره سر جاش دستشم به سمت کلید برق میره و روشنش میکنه. هرشب که چراغارو روشن میکنم دستم به سمت اون کلید اون لامپ نمیره. انگارمنتظرم هرشب مامان بیاد و روشنش کنه. یجور انتظار غیر مستقیم از حضور مامان دارم. بقیه رو نمی دونم تو خونه ولی من همونی ام که بعد از نیم ساعت نبود مامان بهونه میگیره دلم و چشم به دره. منتظرم برگرده. روشن نکردن لامپ انگار یجور بهونست. یجور امید به بودن و انتظار رسیدن مامانه. روشن شدن اون چراغ به دست مامان چراغ دل منو روشن میکنه. امید و گرما رو به قلبم میده هرچند اگر ابراز نکنم و مستقیم نگم که میدونم بهش میگم قطعا.

  • ۴نظر
  • ۱۷ فروردين ۱۴۰۱ ، ۱۹:۲۲
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

همونطور که دیشب گفتم امروز رفتیم بیرون با خانواده پدری. خوب بود. خوب گذشت. من هر دفعه موقع رفتن خیلی مثل بچه های تخس و لوس نمیام نمیام راه میندازم و اوقات همه رو تلخ میکنم منتها خب میرم و بهمم بد نمیگذره. ایندفعه کمتر غرلند زدم. برای گردش در طبیعت هم رفتیم یه شهر دیگه. اینجا شهر ها در فاصله 15 یا 20 کیلومتری و همین حدودای کم قرار دارن برای همین پارک جنگلی یکی از شهرای نزدیک شهرمون رو انتخاب کردیم و رفتیم. جای خوبی بود. تا تونستم از همه جا عکس گرفتم و از همه عکس گرفتم منتها نمی دونم چرا تا به خودم میرسید همه استعداد عکس ساده گرفتنشون صفر میشد و بدترین عکس هارو از من میگرفتن. اینکه این دفعه خیلی خنوک بازی در نیاوردم در راستای همون اهداف 1401 ایم هست که خنوک بودن و تخس بودن و ویراژ رفتن روی اعصاب خودم رو بگذارم کنار، و از دامان طبیعت بهره جویم همچنین همه اینها بعدا خاطره میشن برام و عکس ها و لحظاتش ثبت میشن پس بهتره اعصاب خودم رو با چیزهای الکی ناراحت نکنم. از بس 1400 سال توی فجازی و گوشه گیری بوده که منزوی طور شدم و دلم میخواد این اخلاق رو اصلاح کنم. همین گوشه اتاق نشینی باعث شده باز دوباره توانایی ارتباط گرفتن با آدم هارو از دست بدم. خیلی فکر و هدف دارم برای سال جدید و میخوام تمام سعیم رو برای تحققشون بکنم. اهداف روحی-اخلاقی-معنوی زیادی هستن که باید تو وجودم به وجود بیارم یا تقویت یا نابود کنم. یکی از دلایل حضورم جدیدا تو جمع خانوادگی پدری حضور یه قدم نو رسیده بامزه و جیگر عمه (جیگر عمه لقبشه چون اولین بار که دیدم برای قربون صدقه رفتنش گفتم جیگر عمه. گرچه عمش نیستم.)باران دوماهه عمو ته تغاریمه. این بچه خیلی مهرش به دلم نشسته و خب وقوع این پدیده هر صدسال یکبار اتفاق می افته. هم نازه هم شیرینه. و خب به قول مامان خون خون رو میکِشه. چون نسبت خونی نزدیکی داریم باهم باعث این مهر و محبت شده. جوری که منِ فراری از بچه یه پوشه مخصوص از عکسای جیگر عمه تو گوشیم دارم و دم به دقیقه تو کانالم میذارم. فکر کنم اعضا عاصی شد باشن از دستم. :))

بعد بطور اتفاقی یکی از دوستهای خانوادگیمون رو دیدیم که تا فهمید پشت کنکوری ام کمر همت به نصیت کردن من برای درس خوندن بست و خب این پدیده هم تو این شراط مکانی و زمانی دور و بر من  واقعا نادره و من هر وقت توی این خلق را تقلیدشان برباد داد کسی میاد تشویقم میکنه به ادامه راهم، واقعا پر از انرژی میشم و حقیقتا شاد میشم. گرچه ممکنه خسته کننده باشه شنیدن حرفایی که خودت میتونی صدجلد کتاب دربارش بنویسی ولی دلم گرم میشه وقتی کسی منو درک میکنه و به سمت راهی که میرم تشویقم میکنه.

چندباره چندین نفر مختلف من رو دیدن بیرون، میگن چقدر عوض شدی!. ولی من فقط عینک میزنم و نمیدونم منظورشون چیه دقیقا ولی گاهی با یه حالت عجیبی بهم نگاه میکنن که معذب میشم. ( تو پرانتز بگم که به چشم زخم هم تا جایی اعتقاد دارم.) امیدوارم منظورشون این باشه که یجورایی چند سطح بهتر شدم. سعی میکنم با تحقق هدفام کاملا زیاد تغییر مثبت کنم. ان شاءالله.

  • ۸نظر
  • ۱۲ فروردين ۱۴۰۱ ، ۲۰:۳۷
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱