اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با موضوع «چالش» ثبت شده است

از ده دقیقه‌های خودم

من زیاد باخودم حرف می‌زنم. روزی میلیون‌ها کلمه توی حافظم در رفت و آمده که نتیجه‌ی این حرف زدن‌ها شده خودخوری و درون ریزی. 98 درصد با خودم حرف می‌زنم و نه با هیچکس دیگه برای همین برعکس فاطمه دلم میخواد با دیگران حرف بزنم. دلم می‌خواد قابلیت حرف زدن با خودم رو نداشته باشم چون حسابی از دستش کلافم!

حجم بی شکل خاکستری رنگ

منم همین حس رو دارم. خیلی وقته. ولی تاحالا به چیزی تشبیهش نکردم. گرچه موقعیت‌هامون متفاوته ولی حال بد و اون حس یکیه. چقدرم که منم لجبازم و چقدر این لجبازی کار دستم میده.

تا اطلاع ثانوی/من زنده‌ام/یک بلاگر محبوس

خیلی بین عنوان‌ها گشتم تا یه هایکو خوب از کار در بیاد.

کاش من ماهت بودم

فارغ از جهان 

مثل وزش باد زیر درخت بید مجنون ...

بغلی

چقدررر من فقدان بغل دارم!! یادمه آخرین باری که بابام بغلم کرد، خونه دوستش بودیم. اون موقع شاید 10 یا یازده سالم بود. مامان میگفت بابا خیلی دلش میخواد بغلتون کنه ولی چون بزرگ شدین خجالت میکشه و خب هر وقت یادش میوفتم یه لبخند پهن میاد رو صورتم چون با همه سرتق بازی‌های من و اختلاف یا شباهت‌ها ما یک خانواده‌ایم.

هنوز هم به من فکر می‌کنی؟

از تعریف کردن پست‌های اکلیلیِ روناهی بگذریم، از قشنگی فضای وبش و پر احساسی پستِ قشنگش بگذریم، کاش یکی برای منم نامه می‌نوشت. فکر کنم اکثرا وقتی بچه بودیم با دوستامون نامه نگاری می‌کردیم. من فقط یک نفر بود که با اینکه دائم تو مدرسه پیش هم بودیم ولی بعد مدرسه یا پشت خط تلفن باهم حرف می‌زدیم یا خونه هم بودیم ولی باز برای همون چند ساعت دوری نامه می‌نوشتیم. دلم برای اون نامه ها تنگ شده. کاش دوباره برام نامه بنویسی دوست قدیمی و دورِ من...

پ.ن: دو چالش وبلاگی رو ترکیب کردم البته با اجازه برگزار کنندگان چالش :) بدین صورت که درباره پنج وبلاگ ‌نوشتم که یکی از اون وبلاگ‌ها درباره چالش هایکو بود. قیمه هارو ریختم تو ماستا به روایت پست =)

چالش احیای مجدد بیان توسط میخک

چالش هایکو توسط یاکریم

  • ۱۲نظر
  • ۲۴ مرداد ۱۴۰۱ ، ۱۱:۳۵
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

توی بهشت مامانا هیچ وقت پیر نمیشند...

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

بخاطر چه چیز رنج زیستن رو تحمل میکنید؟

یا بهتر بگم چه چیزی باعث شده که رنجِ زیستن رو تحمل کنید؟

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

عطرِ کوکو سبزی مامان که خونه رو پر کرده✨

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

تاریخ انتشار:

 رفتم توی حیاط نشستم روی پله انباری. کتاب های علوم فنونم رو با خودم بردم. وقتایی که بی حوصله و بی انگیزه و بی دل ودماغ میشم کتاب های فنونم و کتاب شعرهامو برمیدارم شعر میخونم. شعر میخونم شعر میخونم گاهی هم آنچنان اوج میگیرم و میرم تو حس که با صدای بلند شعر هارو میخونم که مامانم میگه: نرگس! ماهیت شعر رو بردی زیر سوال با این شعر خوندنت!اون شاعر بیچاره اگر میدونست شعرو به این فلاکتی میخونی هیچ وقت شعر نمیگفت :ا

الانم کتابهامو برداشتم توی حیاط شعر میخونم که صدای خانم های همسایه که دم در حیاط خونه یکی از همسایه ها نشستن سبزی پاک میکنند مصدع اوقاتم شد :/ غیبت هاشون با شعر ها قاطی شده بود. (ولی اون سبزی آش که با غیبت عجین شده بدرد نذری نمیخوره به والله:/ ) هرثانیه مغزم داد میکشید خفه شید خفه شید :/ ولی دهان را کنترل نموده و سعی کردم دمغی و کِسلی که تبدیل به عصبانیت شده بود رو رفع کنم. خلاصش شد ایجاد یک چالش! به بند و بساطم نگاه کردم. سه تا کتاب درسی، کتاب شعر یه بطری آب که چقدر این بطری رو با اینکه اصلا و ابدا لاکچری نیست دوستش دارم. راستش این بطری رو دوست دارم چون شیشه عرق نعنام که نصفه شده بود رو ریخته بودم تو این بطری تا فضای کمتری از یخچال رو اشغال کنه. برای همین از وقتی عرق نعنا تموم شده و تو این بطری آب میخورم یه مزه و عطر نعنایی میده که دلم خنک میشه و اصلا حالم جا میاد (من عرق نعناروهم تفریحی میخوردم!حیف که تموم شد).

مخلص کلام اینکه این ایده به ذهنم رسید یه عکس از این فضایی که نه چندان لاکچریه و نه حتی بدرد عکس گرفتن و منتشر کردن میخوره ولی بشدت حال من رو خوب میکنه بگیرم و اینجا چالشی رو شروع کنم به این مفهوم که با

" ساده ترین وسایل و در ساده ترین شرایط ولی حال خوب کن"

عکس بگیرید و منتشر کنید و بنویسید چرا حالتون باهاش خوبه؟!

میدونید من میتونستم کتاب تست ها و یا کتاب شعرهامو روی میزم بچینم با یک عالمه تزیین و فضای رنگی رنگی و نسبتا لاکچری با انواع ماژیک و خودکار و گلدون و خوراکی و مخصوصا اون فلاسک مینیونی زرد رنگم که وقتی ببینیش عاشقش میشی. ولی خوب دروغ چرا؟!همون لحظه که در ساده ترین شرایط بودم تونستم روحیه بگیرم و یکم انرژی خوب به دست بیارم. با همون بطری نعنایی عزیزم روی همون موزاییکا. با دمپایی و جوراب زردرنگم که البته از دمپایی و جوراب زردرنگِ پام عکس نگرفتم گفتم خیلی سمی میشه :دی

دعوت میکنم که هرکسی که علاقه داره تو چالش شرکت کنه و حتی دوستانتون رو هم خوشحال میشم دعوت کنید.

فقط نکته حائز اهمیت اینکه: باید کاملا ساده بدون رنگ و لعاب الکی باشه. اگر بایه بالشت یا یه گلدون یا خوراکی یا هرچیز قابل انتشاری حالتون خوب میشه عکس بگیرید و شرکت کنید :)

پ.ن:چقدر خط و نشون کشیدم😅

همین اول از میخک دعوت میکنم که شرکت کنه:) بهانه هم قبول نیست:/

و از فاطمه عزیز

و فاطمه سادات

و آقای علیرضا

و انار سرخ 

ملی کای

هیرای 

گلشید

و اگر دوستانتون رو دعوت کردین لطفا اینجا بگید متشکر :*)

•  شرکت کنندگان عزیز:

خانم آرامش

شارمین عزیز

پشت تبریزی ها

گندم بانو

ملی کا

انار سرخ

میخک (رمز دار)

غزل سپید

نگار (پست ادامه چالش)

Reyhane R

یاسی ترین

آیدا (رمزدار)

خانم سارا

وبلاگ ناهماهنگ

فاطمه

آویزووون

اَریحــا

سمــا

سارای عزیز

مرآت

مائده

آقای علیرضا

زهرا

آقای رحمانی

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

عنوان را که دیدید؟! اینجا وبلاگی گوشه ای از بیانستان افتاده به دست یک آدم تنهای، غمگینِ دمدمی مزاج که روز هایش را به وطالت میگذراند و شب هایش راهم به همان شکل روز تمام میکند میرود پِی کارش. در نهایت تنها جایی که تمام دق و دلی اش را خالی می کند همینجا درون من است. با پست های بی معنی اش! نمیخواهم بگویم خوب نمینویسد یا عالی مینویسدفقط میخواهم بگویم صداقتش را دوست دارم آخر نمیدانم شما قسمت درباره من که درواقع درباره خودش است نه من را خوانده اید؟ یک حرف راست این بچه در عمرش زده باشد همین جمله است که نوشته: هر نویسنده ای نویسنده نیست! تمام روی صحبتش هم با خودِ بی نوایش بوده. به هرحال نمیخواهم تحسینش کنم فقط میخواهم یک نفر کمکی به دل بی نوای من بکند! این دختر دمدمی روزی هزاربار پپنل را باز میکند و انواع و اقسام قالب های رنگ و وارنگ را روی من تست میکند! نمیدانم ان وبلاگ های تستی کوفتی پس دقیقا چه کار میکنند که فقط گیر سه پیچ به من داده. شما فرض کن مادرت روزی 10بار انواع لباس های عجیب غریب را بر تنت بپوشانت و آخر هم بگوید: نه نه! بدردنمیخوره! درش بیار یکی دیگه رو امتحان کن. تهشم برسد به همان خانه اول. میبینید که مثلا لباس مرا. آخر این هم قالب وبلاگ یک دختر بالغ (شاید ولی عاقل نه) است؟ فقط مرا کمکی کرده یک لباس خوب بپوشانید! من از خدا دیگر هیچ نمیخواهم.

یک پست درست درمان هم اگر بخواهد بنویسد اینقدر پشت کلمه های غلط و اشتباه تایپی مخفی میشود که آبرو و حیثیت برای منِ وبلاگ نمیگذارد. همین پست را بخوانید متوجه میشوید که چقدر کلمات را خوانا و خوب نوشته.

فرض کنید دارم از زبان وبلاگ حرف میزنم :)

چالش از وبلاگِ آب هویج دعوت از میخک

اسم چالش " من اگر پنجره ای رو به دریا بودم" .

  • ۶نظر
  • ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ ، ۱۹:۲۶
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱