قصه‌ی تمام ناشدنی تو!

~ به نام خدای قلب‌های شکسته

حقیقت اینکه هرچقدر از اون روز سعی کردم خودم رو بیخیال نشون بدم و به خودم بقبولونم که آره چندان اهمیت نداشت و دیدی چه زود مهارش کردی و تموم شد؟" ولی همش کشک بود! تا با خودم تنها میشم و میرم تو فکر، مثل خوره مغزم رو میخوره. کافیه یه ثانیه سکوت و تنهایی برام پیش بیاد، اونوقت قلبم شروع به حرف زدن میکنه. اون موقع صدای شیشه‌ خورده‌های قلبم رو می‌شنوم! صدای درهم شکستنش رو هربار بدون ذره‌ای کم شدن از شدتش. عشق و علاقه چیز ترسناکیه. هرچقدر که شیرین و رویایی و غیرقابل وصفه، تلخی مختص به خودش رو داره که به اندازه‌ی خودش مزش تا مدتها تو رو دلزده از هر تجربه‌ی شیرین دیگه‌ای میکنه.

نمی‌دونم این نتیجه همون دعاها و التماسایی بود که کردم تا تکلیفم با دلم و زندگی روشن بشه؟ یعنی ته ماجرا این بود؟ یعنی واقعا اون همه احساس فقط و فقط یکطرفه بود؟ قلبم درهم میکشنه. مسئله اینکه دیگه نمی‌تونم خودم رو گول بزنم که آره! دیدی میتونی کنار بیای و چندان هم مهم نبود؟! اما گفتم که! هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم، یه چیزی درونم میشکنه.

یاد اون قسمت از نامه‌ی جودی ابوت می‌افتم که میگه:

بابا لنگ دراز عزیزم! تمام دلخوشی دنیای من این است که ندانی و دوستت بدارم... وقتی می‌فهمی و میرانی‌ام چیزی درون دلم فرو می‌ریزد... چیزی شبیه غرور...
#جودی‌ابوت

متقاعد کردن قلب کار سختیه اونم وقتی که میدونه داره اشتابه میکنه. دلم بحال قلبم میسوزه بخاطر احساسات پاکش. دلم برای عقلم میسوزه بخاطر تلاش‌های نافرجامش در قبال متقاعد کردن دل.

  • ۹
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲

    در نوردیده شدن

    ~هوالنور

    این روزا حس میکنم خیلی آدم سطحی‌ای شدم. روزمرگی منو تو خودش حل کرده و اصلا معنا و رویا انگار برام فراموش شدست. اذیت می‌شم از سطحی بودن. از درگیر ظواهر شدن. در گیر ظاهر زندگی روزمره و بی‌معنای دوروبرم شدن. زندگی‌ آدم بزرگا همینه دیگه. قبلا رویا می‌بافتم، هدف داشتم، تو دنیای دیگه‌ای زندگی می‌کردم. اما الان انگار زندگی خسته کننده‌ی کار و کار و جنگیدن برای ساخت یه زندگی معمولی مادی، منو از اون احساس معنویِ عمیق و نگاه معناداری که به دنیا داشتم، دور کرده.

    الان خیلی خستم. روحم خسته‌ست. چند وقته نه کتاب میتونم بخونم، نه تحمل فیلم دیدن دارم. صبرم صفر شده. انگار کودک بیش‌فعال درونم بیدار شده و نمی‌ذاره رو چیزی که میخوام تمرکز کنم. افکار سادهوو سطحی منو درنوردیده. غرق شدم تو زندگی روزمره. این "من" رو دوست ندارم. انگار چیزی برای ارائه ندارم. خودِ واقعیم کو؟!

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • چهارشنبه ۵ مهر ۱۴۰۲

    خریَّت‌ها و اعتماد به نفس‌

    ~هوالنور

    یکی از مزیت‌های ورود به اجتماع و کار کردن تو محیط و گذروندن وقت با آدم‌های مختلف با فرهنگها و رفتارها و عقاید و سبک زندگی نسبتا متفاوت برای من حداقل اینطور هست که دیگه  نسبت به خریت‌هام [با عرض معذرت بابت بی‌ادبیم! باید صریح می‌نوشتم] دیگه اون احساس شرمساری قبل رو ندارم. مواجهه‌م با آدمای مختلف و دیدن اینکه خیلی از آدما، حتی اونایی که در ظاهر حالا رفتار یا ظاهر بیرونی یک سری باگ و نقص‌هایی دارن و دیدن اینکه همه‌ی آدم‌ها خریت‌های مختص به خودشون رو دارن، باعث شده که از اون حالت کمال‌گرایی در رفتار و کردار خارج شدم و دیگه بیش‌از حد خودم رو شماتت نمیکنم. اگر تا به دیروز نگران این بودم که با رفتار خامم دیگری دربارم چه فکری میکنه و چطور برداشت میکنه، یا باید طوری رفتار کنم گه بالغانه باشه چون اجتماع جای آدم‌هایی با اشتباهات مکرر نیست، الان تنها چیزی که برام اهمیت داره، درست بودن رفتارمه یا اگر اشتباه بود درس بگیرم، تصحیحش کنم، نه اینکه طرد بشم و خونه نشینی پیشه کنم تا به رفتار زشتم فکر کنم. مصداق بارز اینکه: انسان ممکن‌ الخطاست" و به جاده خاکی زدن، لازمه‌ی زندگی و پختگیه.

    الان متوجه میشم وقتی قراره چیزی برام تجربه بشه به چشم یک تجربه‌ی خوب یا بد بهش نگاه کنم و تا اندازه‌ی خودش خودم رو به زحمت بندازم نه بیشتر! مسئله‌ی اصلی اینکه درس بگیرم و درست یا غلط بودن کارم رو بفهمم. قبوب دارم خیلی از اشتباهات خسارت جبران ناپذیری داره و به قول اون دیالوگه تو اون سریال که اسمش یادم نیست: انگار بعضی اشتباهات برای این به وجود میان که هیچ وقت جبران نشن!" اما مگه آدم بدون خریت وجود داره؟

    خواستم دربرابر کسی که دوستش دارم بی‌نقص باشم ولی دیدم اون آدم هم بی‌نقص نیست. تصورم اینطور نبود از قبل که قطعا بی‌نقصه، نه! ولی من توقعم از خودم در مواجهه با اون فرد یا دیگران این بود که باید بی‌نقص در ظاهر و رفتار و باطن باشم، اما از یه جایی با دیدن رفتارای اشتباه یا بهتر بگم رفتارهای خام اون فرد یا گسانی دیگه، به فکر فرو رفتم که لازم به این همه اذیت و سخت‌گیری نیست. لازم نیست اینقدر سختگیری کنی گه بی‌نقص باشی. این اصل انکار ناشدنیه که انسان بخاطر همین نقص‌هاش تبعید شده به این دنیا. حالا اون نقص تو ایمان و اعتمادش به خداوند بوده که سیب خورد و هبوط کرد. اصل همین سرزنش نکردن‌ست. اصل پدیرفتن خامی و پخته شدنه. بالغانه درفتار کردن انتهای یه رفتار ازروی خامیه. اگر قرار باشه کسی تو رو بپذیره، همینطور که تو اون آدم رو یا دیگران رو با باگ‌ها و نقص‌هاشون پذیرفتی، اون‌هاهم باید تو رو با این نقص‌ها بپذیرن. حالا تلاش برای رفعش دیگه بحث جداست!

    یاد گرفتم خودم رو همینجور دوست داشته باشم و دارم. کم برای خودم تلاش نکردم. الان که به زندگیم نگاه می‌کنم، میبینم نه! واقعا برای زندگی و اهدافم تلاش کردم. راهم اون راهی که اول شروع کردم نبود ولی بی‌راهه نرفتم. گاهی برای موفق شدن باید مسیر رو عوض کرد، نقشه رو تغییر داد. 

    به هرحال اشتباه و خریت‌های بقیه، بهم اعتماد به نفس داد که برای هر اشتباهم افسوس زیاد نخورم و دنیارو تموم شده فرض نکنم. هرچند که به قول آقا مصطفا[همون آقا مصطفای معروف تلگرام] آدم عاقل به نفسش اعتماد نمیکنه، به خدا اعتماد میکنه و عزت نفسش رو زیاد میکنه. آره خلاصه... جان کلامم این بود بعد این همه صغری کبری چیدن " سخت‌نگرفتن به خودم و تامل درباره رفتاره. پذیرفتن و قبول اینکه آدم‌ها باید تو رو با نقص‌هات بپذیرن چون هیچکس اونقدر کامل نیست که به تو خرده بگیره."

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲

    اربعین

    حس می‌کردم دل سنگ شدم. این محرم بدتر از سال‌های قبل شدم. هنوزم این حس رو دارم کم و بیش. الان خیلی یهویی دلم میخواست می‌تونستم برم کربلا. وجودم تمام وجودم میل داره به سمت کربلا. می‌خوام برم پیش امام حسین(ع). میخوام روحم رو شبک کنم. میخوام برم گریه کنم. میخوام برم همه چیزو دوباره مو به مو بگم به امام حسین(ع) و دوباره ازشون بخوام درست بشه همه چیز. چیزی خراب نیست، فقط یه آرامشی میخوام که بین این همه درستی نادرستی، داشته باشم. آدم وقتی دلش میگیره میره پیش کسی که سنگ صبوره و به درد دل گوش میده، همدردس میکنه و آخر دست مهریونی که به سرت میکشه، انگار نور و آرامش رو به سمتت سرازیر میکنه. 

    امام حسین(ع) عزیزم؛ شما که همه چیو میدونید، حتی میدونم تا اینجا همون چیزی بوده که شما میخواستین، از اینجا به بعدشم مطمئنم دست خودتونه، رهام نمیکنید. 

    من با ایمان قلبی به شما و خواسته‌تون تا اینجا پیش اومدم، میدونم نتیجه خوبی برام رقم میزنید.

  • ۶
  • نظرات [ ۳ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • جمعه ۳ شهریور ۱۴۰۲

    .

    گفتم که‌ با فراق مدارا کنم، نشد
    یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد

    در شعر شاعران‌ همه گشتم که مصرعی
    در شأن چشمهای‌ تو پیدا کنم، نشد

    گفتند عاشق که‌ شدی؟ گریه‌ام گرفت
    میخواستم بخندم‌ و حاشا کنم، نشد

    بیزارم از رقیب که‌ تا آمدم‌ تو را
    از دور چند لحظه‌ تماشا کنم، نشد

    شاعر شدم که با‌ قلم ساحرانه‌ام
    در قاب شعر، عشق تو را جا کنم، نشد

    - سجاد سامانی

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲

    تعاملات اجتماعی

    راستش این روزا حس کسل‌کنندگی و یکنواختی‌ اومده سراغم تو محل کار. انگیزه و شوقم از بین رفته. ۹۰ درصدش برمیگرده به تصمیمی که گرفتم. تنها چیزی که باعث میشه کم نیارم و جا نزم حقوق و بعد هم بیشتر شدن سوادم تو این حرفه هست وگرنه الان دچار یکنواختی و شایدم دلزدگی شدم. حس می‌کنم از هیچکدوم از همکارام خوشم نمیاد، مثل قبل. مثل قبل نمی‌تونم باهاشون رفتار کنم بخاطر رفتارهای ضد و نقیصی که از خودشون نشون دادن و فهمیدم من با این رفتار بی‌ریایی که داشتم، چقدر ضربه میخورم. هرچند از معایب یا ویژگی‌های کار کردن و حضور تو اجتماع همین برخورد با انواع رفتار بد و خوبه. اما خوشحالم. خوشحالم که درس میگیرم و دارم با رفتارای مختلف آدما آشنا میشم. 

    از تصمیمم میگفتم. از اینکه میخوام محبت کسی رو از دلم بیرون بندازم و این سخت‌ترین کار دنیاست برام چون شرایطم خاصه و نمیشه در تعمل با اون فرد نباشم. حال بدیه چون محل کارم همونجایی هست که با این فرد تعامل دارم.

    فقط میخوام همه چیز به خوبی و خیر ختم بشه. همین.

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • يكشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲

    از رفتار آدم‌ها

    ~هوالنور

    جدیدا یک رفتار عجیبی سراغم اومده که زیاد هم ازش ناراضی نیستم.
    قبلا وقتی جوری رفتار میکردم که درست نبود یا رفتارم اشتباه بود، خیلی زیاد زیاد خودسرزنش‌گری می‌کردم و اذیت می‌کردم خودم رو، ولی الان اینقدر که با اخلاقای متفاوت روبروام و میبینم آدم‌ها بررفتار اشتباه خودشون اصرار می‌ورزن، دیگه مثل قبل خودم رو شماتت نمی‌کنم. وقتی میبینم خیلی راحتِ راحت دل می‌شکونن و حرفی میزنن یا رفتاری میکنن که خوب نیست، با خودم میگم: فلان کارم اشتباه بود؟! باشه ولی چرا اینقدر خودم رو سرزنش کنم بخاطر آدم‌هایی که همون رفتار اشتباه رو تکرار می‌کنن؟
    سعی میکنم رفتارم رو درست کنم ولی دیگه سرزنش کردن خودم مثل قبل نیست. این حس بی‌زحمی که حسش میکنم اصلا خوب نیست. وجدان آدم‌ها همینطوری ذره ذره خاموش میشه؟ 

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲

    بعد از مدتها

    متاسفانه عاشقم و تک بعدی. نمی‌تونم الان که قلبم، مغزم، احساساتم، چشم و گوشم درگیر یک نفر هست، به چیز دیگه‌ای بپردازم. انرژی و انگیزه و تلاشم مختص به اون یک نفره. به بودن اون یک نفر.  راستش تا الان هیچ وقت نبوده که لحظه‌هایی رو زندگی کنم در لحظه بدون ترس و استرس یا امید به آینده مگر لحظه‌هایی که با او می‌گذره. من زندگی و حس نکردن گذر زمان رو کنار او حس کردم. این حس عجیبیه. چیزی که دائم انکارش می‌کردم و به تمسخر می‌گرفتم ولی الان تمام وجودم تو خواب و بیداری درگیرش شده. خوبه خیلی خوبه. احساس جدید و قشنگ و خیلی شیرینِ ملس که غیرقابل وصف و نشان دادنه ولی گاهی تلخ میشه. تلخیش هم شکل همون شیرینی غیرقابل وصف و نشان دادنه.

    من تو مخفی کردن احساسم ضعیفم. همه به سِّر درونم پِی می‌برن. این خیلی اذیتم میکنه خیلی.

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲

    احساس

    بعضی احساسات که درون آدم شکل میگیره و یه مدت درگیرش میشی، گویا اصلا قبل از اون احساس وجود نداشتی!
    احساس غم و مشکلات که پیش میاد، دائم برمیگردی به گذشته‌ی قبل از اون درد و با یاد روزای خوب، روزات رو سر میکنی. فکر میکنی که بالاخره این غم تموم میشه مثل روزایی که نبود اما! اما احساس عشق و ورود کسی به زندگیت و قلبت اصلا اینطور نیست. انگار قبل از تو بوده و پوست و گوشت و خونت با این عشق و علاقه و وجود، عجین شده. مثل قلبت که از بدو تولد همراهته و نبودش مساوی با مرگه. مثل پدر یا مادر که حضورشون از اولین لحظات پا گذاشتنت به این دنیا حتی تو شکم مادرت، حس میشه.
    آره عشق و علاقه همینه. دوست داشتن. دارم دوست داشتن تنها رو توصیف نمیکنم. دوست داشتن انواع خاص خودش رو داره. دارم علاقه به کسی که تاحالا نبوده ولی یهو میاد و دنیات رو زیر و رو میکنه رو توضیح میدم. برای خودم! دارم احساسم رو نسبت به این احساس بیان میکنم. عجیبه چون هرچقدر به این موصوع فکر میکنم انگار چیزی قبلش یادم نمیاد. به قول حضرت امیر(ع): عشق؛ نوعی قرابت و خویشی‌ست".
    درسته درسته! انگار این فال حال منه. تویی که انگار بودی قبل از من. حتی اگر این احساس اشتباه باشه یا تهش نتیجه خوبی نده. حتی اگه مسخره باشه. من دارم چیزای جدیدی رو احساس میکنم. تجربه‌ی احساست خاص. نمی‌تونم کلمه‌ای دیگه جز احساس بکار ببرم چون این احساسه. یک چیز غیر عینی و درونی. یه مسئله‌ی غیرقابل مشاهده ولی اگر خوب ببینی، دیده میشه. 

  • ۶
  • نظرات [ ۴ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲

    غریبه‌ترین آشنای توام...

    اینقدر که درون ریزی دارم، همه چیز، تمام حرف و درد دلام سنگ شده گیر کرده رو قفسه‌ی سینم. وسط تارای صوتیم. تو گلوم. مثل عوض کردن موج رادیو که هر موجی یه صدایی داره، ذهن منم همینطوره. از این موج می‌پره به اون موج.

    از دوست داشتن یکطرفه احساس حماقت میکنم. میدونید چرا؟ چون وقت و احساس و انرژیم و حتی ممکنه موقعیت‌های خوب رو تلف کنم بخاطر کسی که نه‌تنها هیچ احساسی نسبت بهم نداره بلکه حتی یه ثانیه هم بهم فکر نمیکنه. این دوست داشتن ضعف میاره. دوست داشتن کلا ضعفه. اینی که دارم نشون میدم به بقیه، من واقعی نیست. دائم گند میزنم. دوست ندارم خودم رو ولی دلم به حال خودِ طفلکی‌ام میسوزه. گناه دارم. تو این شرایط که نباید تنها باشم و هیچ کسیو ندارم، خودم باید حداقل مراقب خودم باشم ولی بیشتر از همه چیز و همه کسی سرزنش میکنم خودم، خودم رو.

    این یک هفته‌ای که گذشت مثل عذاب بود. کم اورده بودم. دلتنگ و خسته و افسرده و عصبی. انگار دنیا به پایان رسیده بود. گفتم دیگه همین باعث ضعفه. وجود کسی که برای تو اینقدر حساس و حیاتیه ولی اون براش فاقد اهمیته. 

    این مسئله تقصیر کیه؟ 

    چقدر خوبه کسی اینقدر دوستت داشته باشه. 

    میگم نکنه باعث شدم باورهاشون فرو بریزه ازم؟ رفتارم نکنه اشتباه بود باشه! دائم خودم رو اذیت میکنم. نمی‌دونم کی میخوام دست بردارم از عذاب دادن خودم وقتی تقصیر من نیست اون چیزایی که به وجود اومدنشون دست من نبوده و تغییرشم دست من نیست!

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • يكشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۲
    به نامِ خدای کلمات

    ~اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

    ~الهی در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده‌ای خسته‌ام مکن.~

    چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰ ساعتِ18:29

    کانال تلگرام؛t.me/parchinraz
    پیوندها