بعد سریال وینچنزو یه مدت که گذشت منتظر بودم باز اون سریالی که قراره خیلی به دلم بشینه رو یهویی پیدا کنم. کیمیای روح رو خیلی دوست داشتم البته فصل اولش. درباره فصل دومش حرفی ندارم چون به دلم ننشست هرچند که کیفیت کار بهتر بود اما بازیگرای فصل یک و بازی مودوک چیزی بود که منو ترغیب میکرد پای سریال بشینم. اما قبل از دیدن فصل دوم کیمیای روح، یکی از قشنگترین سریالهای کرهای عمرم رو دیدم با ژانر متفاوت! سریال "موش". واقعا واقعا به دلم نشست. از لحاظ دور از کلیشه بودن، از لحاظ بازی و فیلمنامه، از لحاظ بازی، واقعا به دلم نشست. خیلی برام هیجان انگیز و قشنگ بود. یهویی یادش افتادم و دلم خواست یه سریال در اون حد ببینم.
آخرین کتابی که خوندم هم کتاب "آبنبات هل دار" بود. خیلی دوستش داشتم. طنز ماجرا برام دوست داشتنی بود. باقی جلدهای کتاب رو هم خوندم و یا نصفه رها کردم اما اون جلد اول یه چیز دیگه بود. کتاب دزیره رو تا نیمه خوندم با وجود علاقهای که داشتم بهش ولی نصفه رها کردم. دلم برای دورانی که کتابهای سبک کلاسیک میخوندم تنگ شده. نمیدونم چرا اصلا حوصله و ترمکز فیلم دیدن و کتاب خوندن ندارم. :(
چند وقته عکسای خوبی از در و دیوار میگیرم ولی تا میومدم جایی منتشر کنم، هیچ جایی نداشتم. توی اینیستا میذاشتم گاهی و بعضی وقتا توی کانالم ولی نوشتن و به اشتراک گذاشتن عکسا توی وبلاگم یه حس دیگهای داشت.