بچه که بودم وقتی توی کارتون ها و انیمیشن ها کوه آتشفشان نشان میدادند، بجای ترس و لرز از مواد مذاب و فکر کردن به اینکه آدم چگونه به زغاله و بعد به پودر آدم تبدیل می شود،به این فکر میکردم که اگر من توی جزیره ای اتفاقی سکونت گزینم و اتفاقا کوه آتشفشان فعالی هم داشته باشد، با این همه املت، منو این همه خوشبختی محاله! گفتم املت شاید فکر کردید از کوه و جزیره چرا رسیدم به املت؟! باید بگویم تصور من از مواد مذاب، اتش و گداخته های آتش نبود بلکه کوه مثل قابلمه ای از املت خوشمزه پُر شده بود. البته فقط تصور بود و واقعیت نداشت اما در همان کودکی از ته ته قلبم ارزویم داشتن کوه املت بود. آن هم با ریحان بنفش. به به. حتی فکرش آدم را از خود بِدَر می کند.