26: ما به فلک میرویم، عزم تماشا که راست؟
در این آشفته حالی که سگِ سیاه افسردگی هم بیش از پیش بر کالبد روحی و جسمیم چیره شده، و دائم در طلب یه جام شوکران هستم حالا جام هم نبود من به یک فنجون یا اگر نبود یه ته استکان از این استکان کمر باریکای کوچیک که یک نلبکی با عکس شاه قاجار روشه و توی قهوه خونه ها پیدا میشه هم باشه. که بنوشم و دار فانی رو وداع بگویم، یک هّم و غم منو گرفته که وقتی مردم چطوری به شما بگم مردم؟! به اطرافیانم که نمیگم به اینجا و دوستان مجازیم خبر بدند میمونه بچه های مجازی. خوب اون ها چطوری خبر دار بشند و بیان اینجا بگند و یا اصلا راهی پیدا شد من دم رفتن از جناب عزرائیل فرصت طلب کردم و ایشون بزرگواری نمودن و گذاشتن من اینجا بگم آیا شما باور خواهید کرد؟ یا خیر؟ آخه من خودم باشم باور نمیکنم. چرا؟ چون توی فضای مجازی زیاد بودند بچه هایی که الکی گفتند ما مردیم و این کسی که به شما خبر میده مامانمه و... و بعدا یه وبلاگ دیگه زده و... بگذارید از بحث اصلی خارج نشم. فلهذا همین باعث شده که من تا راهی پیدا نکردم اون استکان کمر باریک نلبکی قجری شوکران رو ننوشم و به فکر راه حل، به زندگی بسیار خوش و خرمم بپردازم با سگِ سیاه افسردگی بسوزم و بسازم :)
- ۱۴۰۰/۰۵/۰۷
پس به هرکی قصد خودکشی داشت بگیم بیاد وبلاگ بزنه :)