اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۱۱ مطلب با موضوع «کتاب‌ها» ثبت شده است

بسم رب نور

《 ما هر سال روز شهادت حضرت زهرا(س) نذری میدادیم... امسال محمدحسینمون رو به حضرت زهرا(س) دادیم》.

محمد حسین حدادیان جوان دهه هفتادی انقلابی‌ای که در اغتشاشاتِ دراویش گنابادی مظلومانه به شهادت رسید.

خیلی وقته که یه گارد خفیف‌و نامرئی‌ای نسبت به کتاب‌های زندگینامه شهدا از زبان همسر یا مادر، گرفتم ولی خب چون دوست داشتم این دفعه با وجود اون گارد و دید نقادانه این دست کتاب‌هارو بخونم و درثانی مطمئنم که خیلی چیزهای خوب میشه از درون این کتاب‌ها و لابلای حرفا درباره شهدا فهمید و درس گرفتن، تو پویش شرکت کردم و کتاب رو خوندم.

من بیشتر از مقدس نمایی‌ای که توی جریان داستانی‌ بعضی کتاب‌ها درباره بعضی اشخاص مهم کتاب یا دنیای واقعی وجود داره، اذیت میشم و خب این کتاب هم مستثنی نبود و این مسئله اذیتم می‌کرد! چیزی که توی خیلی از کتاب‌ها یا روایت‌ها و یا حتی فیلم سریال‌ها میشه دید و این وجه خوبی برای خود اون اشخاص نداره بنطرم! یک مورد دیگه هم احساسی روایت کردن باعث میشه دلزده بشم. خوندن درباره زندگی شهدارو دوست دارم ولی دید خانواده و دید کسی که عاشقانه کسیو دوست داره به یک نفر خیلی بر اساس احساساته. بدون در نظر گرفتن نقاط منفی! ما آدم‌ها جز معصومین که از کلمه معصومین هم پیداست، ممکن‌الخطاییم! کاش در کنارش از این مقدس‌نمایی ها دست بردارن.

یک چیزی هم توی سیر داستان جالب بود و اون هم ناپیدا شدن یکبارگی شخصیت مجتبی توی داستان بود! میخک بهتر دراین باره نوشته و من به همون بسنده می‌کنم ولی نمی‌دونم چرا اینطور حس کردم که مادرش اون رو رها کرده بود دیگه؟! شاید بگید که نباید قضاوت کرد و همین دست حرفا. یا اینکه چرا موصوع اصلی رو رها کردی چسبیدی به فرع؟ ولی مگر داستان نیست؟ مگر روایت نیست؟ مگر نه اینکه در معرض عموم قرار گرفته پس یعنی پییِ نقد رو هم به تن نوشته مالیدن؟! اگر که اینطوره من رفتار مادر خانواده درباره این پسر برام عجیب بود!

و نکته دیگه اینکه به خیلی نکات مهم نپرداخته بود و به جاش مسائل ریز و حزییات کم‌اهمیت‌تر رو دنبال کرده بود. صحبت زیادی درباره حوادت مهم اون زمان نداشت بیشتر جنبه احساسی و خانوادگی و حتی شخصی رو مطرح کرده بود. 

و اما اینکه همه این حرفا باعث نمیشه لحظه‌ای در مظلومیت این شهید شکی داشته باشم. پسری که برای وطن و مردم مظلومانه و فجیح به شهادت رسید! چقدر سخته برای یه مادر که جوون رشید و عزیزش رو به اون شکل شهید کنن. نکته غم‌انگیز ماجرا همینجاست که همچنان گمنامن چنین افرادی بین جوونای ایرانی. هم خودشون هم داستان مظلومیتشون. هم راهی که توش قدم گذاشتن. هم رفتار و کردار و الگوهاشون.

در آخر هم " کهف را عاشق شوی، آخر شهیدت می‌کند".

پ.ن: این حرفایی که درباره این کتاب زدم معناش این نیست که از روی اجبار این کتاب رو مطالعه کردم یا کلا سبک من نباشه. نه! اصلا چنین نیست. اتفاقا اکثر کتاب‌هایی که می‌خونم و موضوعاتی که علاقه دارم حول محور دفاع مقدس و انقلاب اسلامی و تاریخ مسائل مربوط به ایران و اسلام هست. نمیگم قرار بوده از این دست کتاب‌ها نخنونم! منظور این بود که مثل قبل با نگاه خوش خیالی و بدون نقد و بررسی دیگه قرار نیست کتاب‌هایی از این دست یا هر موضوع دیگه‌ای رو بخونم. دوشت داشتم روحیه زودباوری رو کنار بگذارم.

یکی از موضوعات موردعلاقم دفاع مقدس و سرگذشت شهدای کشورم هستن. پر از نکته پر از تلنگرهای خوب پراز رزق و برکت! پس حتما حتما پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو و باقی کتاب‌هایی در این موضوع رو فارغ از نقاط ضعف‌هاشون چرا که درباره شهید خوندن، درباره انسان‌های والا خوندن، قطعاً نتیجه خوبی توی زندگی و احوال آدم می‌ذاره. والسلام :)

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

میگن خندت رو نخور! خندتو بخوری دل درد میشی! ولی من میگم این همه غم خوردم، مثل بادمجون بم هیچیم نشد! حالا بذار یکم خنده بخورم ببینم چی میشه!

یکماهی هست که کتاب "داستان بریده بریده" رو از کتابخونه به امانت گرفتم ولی برای خوندنش هی امروز و فردا میکردم. از دو سه روز پیش چون دیدم دیگه واقعا زشته مثل دو دفعه قبل بعضی کتابام رو الجو بلجو خونده بردم کتابخونه پس دادم، این کتاب رو هم نخونم. یکی از بچه‌های داروخونه خوره‌ی کتابه. گاهی درباره کتابا باهم حرف میزنیم. یکبار اسم کتاب "انسان۲۵۰ ساله"  رو بردم و از اینکه نصفه خوندمش حرف زدم. ازم پرسید چه کسی کتاب رو بهتون معرفی کرده و منم گفتم کسی که معرفی کرده، آدم خیلی اهل مطالعه‌ای هست و بعد توی ذهنم کامنت شاگرد بنا رو مرور کردم که این کتاب رو معرفی کرده بودن. یک روز همین جناب همکار ازم پرسید توی فلان کتابخونه عضو هستین؟ و من گفتم نه چون از خونمون خیلی دوره، کم پیش میاد به اونجا سر بزنم و درکل عضویتم تموم شده. گفت حیف شد! که یکی دیگه از بچه‌ها گفت: بگو نه نه! از بس کتاب امانت گرفته که دیگه بهش کتابی امانت نمیدن! تعجب کردم و خندیدم :| گفت: هیچکی دیگه ضامنم نمیشه اونجا." آخه برای ثبت نام باید یک ضامن هم داشته باشیم و چند وقت پیش یادمه با دوستم که رفته بودیم به دلیل نبودن ضامن(!) عضو نشدم. و این شد که نتونستم ثبت‌نام کنم و از خیرش گذشتم. دیدن آدمیوکه کتاب میخونه تو دنیای دور و برم واقعا برام جای تعجب داشت! آخه اونقدر آدمای محیط زندگی من درگیر زندگی و مشکلات و شاید بشه گفت بیهوده‌کاری هستن که دیدن آدم کتاب خون باعث تعجبم شد و خیلی هم خوشحال شدم راستش! البته منطورم این نیست که خودم خیلی از فرصت‌ها به خوبی استفاده میکنم و کتابای خوب میخونم و وقتم رو ارزشمند استفاده میکنم، نه! ولی در کل منظورم خودِ بحثِ کتابخوندن جدای چه کتابی و چه سبکی هست. وگرنه صِرف کتابخون بودن باعث خوب بودن آدم نیست و نمیشه به هیچ وقت. اینجا فقط بحثِ علاقه به کتابه.

یاد یه چیز بامزه‌ای افتادم. چند روز پیش بحث کتابای انگیزشی پیش اومد که گفتم: من بهشون علاقه‌ای ندارم چون زرد و بی‌فایدن. یکسری حرفای تکراری با کلمات متفاوت رو همشون تکرار میکنن. و اینکه گویا یجورایی ترویج افکار مسیحیت و وجود جبر و اینکه زندگی همش دست کائناتِ بیشعوره! بیشعور چون یعنی وقتی تو داری به اتفاقای بد فکر میکنی اون کائنات اون رو به تو جذب میکنه و اگر افکارت خوب باشه باز هم همینطور. در کل یعنی شعوری برای فهمیدن اینکه اون تفکر برات خوبه یا نه نداره و فقط تو رو به سمتش سوق میده ولی خدا اینطور نیست. خدا فقط برای آدم حیر میفرسته. جناب همکار همینطور که سر تکون میداد گفت: آره انکار خدا تو این کتابا رو من حس میکنم". بعد گفتم یه کتابی بود دوست داشتم بخونمش و خیلی معروف بود ولی بعد خوندنش متوجه شدم یه کپی از باقی کتاباس با رنگ‌و لعاب مخصوص خودش. گفت چی؟. یا م نیومد و توی اینترنت جستجو کردم و چشمم خورد به اسم آرتور شو پنهاور! یاد این افتادم که وقتی اولین بار با این نویسنده آشنا شدم اسمش رو اینطور می‌خوندم "آرتورشو پَهناوَر"!!!! تا مدت‌ها هم سر خوندن اسمش مشکل داشتم! ولی خدا به دادم رسید و متوجه اشتباهم شدم :')

تابحال بوده شماهم اسم کتابی یا نویسنده‌ای یا هر چیز دیگه‌ای رو اشتباه خونده باشین؟

پ.ن: کتابی که ذکر کردم تو پست رو داشتم میخوندم. در محیطی سرد و بدون گاز و آب، با امکانات اولیه اینجوری زمستون رو سر میکنیم :/

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

https://bayanbox.ir/view/6933887405275221290/photo-%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2-%DB%B0%DB%B8-%DB%B2%DB%B3-%DB%B1%DB%B1-%DB%B5%DB%B8-%DB%B3%DB%B2.jpg

جانستان کابلستان/ رضا امیرخانی

روایت سفر کوتاه رضا امیرخانی به همراه خانوادش به کشور افغانستان. من تابحال سفرنامه نخوندم و این اولین مواجهه‌ام با کتاب سفرنامه بود و البته اولین کتابی که تونستم از این نویسنده باهاش ارتباط بگیرم و بخونمش. با توجه به دوتا تجربه ناکام از خوندن دو کتاب از این نویسنده. یکی کتاب "منِ‌او" که نتونستم باهاش ارتباط بگیرم و یکی "ارمیا" که نسخه ناقص بود! اما این کتاب، خب روایت جالب و خوبی بود. افغانستان برای من خیلی ناشناخته‌ست و در حد اطلاع کلی و خلاصه از اوضاع سیاسی-اجتماعی آشوب‌وارش، توی اخبار و... درباره این کشور میدونستم اما این کتاب کمی دید تازه‌ای در من از این کشور و مردمش باز کرد. مشکلات سیاسی و دینی و قومی داخل کشور چییزی هست که از نگاه نویسنده مانع از اتحاد مردم این کشور و تبدیل شدن اون به یک کشور مقتدر و متحد و رو به پیشرف چه در فرهنگ چه در اقتصاد و سیاست، میشه.  روایت جذاب و خوندنی و تا جایی شیربن و حتی تلخی که قلم نویسنده به خوبی بیان کرده. خط فکری سیاسی نویسنده در این کتاب دخیله تا جایی که یک فصل از کتاب رو به شرحِ انتخابات این کشور میپردازه. ولی من بشخصه کتاب رو دوست داشتم و لذت بردم. پاراگراف قسمت آخر کتاب و دید نویسنده رو هم برام جالب بود:

هربار وقتی از سفری به ایران برمی‌گردم، دوست دارم سر فروبیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسه‌ای بیافشانم. این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره‌ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی‌راه و بی‌روح مرزی. خطوط "مید این بریتانیای کبیر"! پاره‌ای از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش...

زخم داوود / سوزان ابوالهوی

داستان زندگی پر مصاحب و سختی یک دختر مهاجر فلسطینی و سرنوشت تلخ خانوادش و دوستان و هم وطنانش رو از زبان خودِ این دختر روایت می‌کنه. داستان تلخی که هرچند ممکنه که افراد داخل کتاب شخصیت‌های واقعی نباشند ولی بی‌شک این جنایاتی در واقعیت درحال وقوعه و نویسنده با الهام از این اتفاقات کتاب رو نوشته. خوندن یک کتاب درباره فلسطین و داستان زندگی اونها که توسط یک کشور اروپایی چاپ شده جالب بود. اینکه بالاخره این ظلم و جنایت رو که درحق مردمی که فقط گناهشون زندگی توی کشور و وطن خودشونه رو نوشتن قابل تامل هست. هرچند که نویسنده از موضع مشخص اروپا و آمریکا رو درباره مسئله فلسطین و دفاع آشکارش از صهیونیست و البته کمک‌های بیشمارش به صهیون هیچ حرفی نزده بود و یک جاهایی مثل قسمت هایی که مربوط به موشه هست خواسته تطهیر کنه و ازش بگذره و من فکر میکنم این با نیت بوده چون توی کشوری مثل فرانسه اجازه چاپ چنین کتابی قطعا منوط به شروطی هست! به هرحال این جنایت به دست صهیونیست حتما حامیان بزرگی داره که همچنان در حال انجامه و حقیقت اینکه همچنان این فجایع در حال وقوع هست و سازمان‌های بین المللی مثلا حمایت از حقوق بشر جز سکوت کاری نمیکنن. اما خوندن کتاب خالی از لطف نیست و روایت خوبی داره از زندگی پرتنش فلسطینی ها.

لبخند مسیح / سارا عرفانی

داستان درباره یک مترجم مدرس زبان انگلیسی هست که با آدمایی دست و پنجه نرم میکنه و در همون حین ماجرایی از یک دوست خارجی براش پیش میاد که دنبال حقیقت و دونستن درباره اسلام هست. ایده اصلی خوب بود ولی انگار به دست یه نویسنده تازه وارد حتی میشه گفت دبیرستانی سپردن داستان رو تا بنویستش. انتظار چیز بیستری داشتم ولی خیلی توی ذوقم خورد! به هرحال اگر کمی بسط میداد به داستان و پربارتر و غنی‌تر می‌نوشت، رمان خوبی توی این موضوع میشد.  اما واقعا کتاب که تموم شد گفتم خب که چی؟! و این بنظرم بی محتواترین کتابی بود که امسال تا الان خوندم البته اگر کتاب شب صورتی رو لحاظ نکنم! کاش نویسنده  از روی حوصله و تمرکز برای کتاب وقت میذاشت.

  • ۱ نظر
  • ۰۱ شهریور ۰۱ ، ۱۳:۴۶
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

اولین کتابی که از نادر ابراهیمی خوندم، کتاب" مردی در تبعید ابدی" بود. تا قبل از آشنا شدن با این کتاب، گمان می‌کردم که نادر ابراهیمی فقط در حوزه عشق کتاب می‌نویسه. این پیشینه فکری هم بخاطر همون کتاب‌های معروف " چهل نامه کوتاه به همسرم" و "یک عاشقانه آرام" بود. ولی وقتی اتفاقی فهمیدم این کتاب درباره یک فیلسوف و دانشمند و عالم بزرگ جهان اسلام نوشته شده، تصمیم گرفتم بخونمش. چون دلیلم ارادتی بود که نسبت به این شخصیت داشتم. کتاب درباره صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی معروف به ملاصدرا، بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه هست. کتاب قشنگی بود. پر فراز و نشیب نبود. انتظار یک رمان جذاب و میخکوب کننده هم نباید ازش داشت چون این بیشتر شرح زندگی صدرالمتالهین هست ولی داستان جوری نیست که کسل کننده باشه یا فراز و فرود داشته باشه. نه! کتابی در شرح اونچه که بر این عارف و فیلسوف نامدار و بزرگ ایرانی گذشته هست. تا قبل از این فکر نمی‌کردم شخصیت بزرگی چون ملاصدرای شیرازی اینقدر بخاطر راهی که درونش قدم گذاشته سختی کشیده باشه ولی بعد متوجه شدم، کسی که به دنبال حقیقت و طالب اون هست، خواه ناخواه گرفتار حسد و بخل جاهلان زمان خودشه. مثل خیلی های دیگه. آشنایی نسبیم با ایشون قبلا از طریق فلسفه دبیرستان بود. حتی از عکسی که توی کتاب بود هم میشد جذبه و شگفت انگیز بودن این مرد رو تشخیص داد. من مشتاقانه این کتاب رو خوندم. کتاب درباره ابعاد مختلف زندگی ملاصدرا حرف زده، سیر تحول و پختگی فکری ایشون رو به تصویر کشیده. بعضا مجادله و بحث هایی از ایشون با رقبا رو هم درون کتاب آورده. بدعت و دشمنی زاهدان ریاکار نسبت به بزرگی چون ملا صدرا رو بیان کرده.

کتاب جالب و خوبیه. اونطور که مقدمه کتاب آورده شده، این درواقع پایان نامه نادر ابراهیمی بوده در موضوع زندگی این عارف بزرگ.

وقتی توی دوران دبیرستان فلسفه می‌خوندیم. هر کلاس درس فلسفه انگار مارو از زمین میکند و به اعماق آسمان و کهکشان، جایی دور از زمین و واقعیت خاکستری دنیا میبرد. هنوز که هنوزه شیرینی اون کلاسا با اینکه کتاب‌های ما اصلا آنچنان چیزی از دنیای فلسفه نبود و ببیشتر یک مقدمه یا معرفی چند خطی از میون کتابخانه عظیم دنیای فلسفه بود، ولی همون یک ذره روح رو از شدت قشنگی و جذابیتی، از بدنمون جدا میکرد. البته دبیر خوب اصلا بی‌تاثیر نبود! همیشه آرزوم بوده و هست که کاش میشد منم بتونم نه به عنوان شاگرد یا طالب علم فقط به عنوان یه شنونده بنشینم سر کلاسای درس بزرگانی چون ملاصدرا، شیخ سهروردی، بوعلی سینا و... به علت حلاوت همون دُر و گوهر‌هایی که درباب جهان مثل نقل و نبات توی کلاساشون رایج هست.

بعضی از جملات زیبای کتاب رو هم برای خودم نوشتم:

- تحمل کنید ای دوستان، یاران، وفاداران!

مشقت را به خاطر خدا تحمل کنید; اما تسلیم مشقت نشوید.

تحمل اندوه به معنای اندوه پرستی نیست.

تحمل درد، غیر از قبول درد است.

مشقت، آزمایشی از سوی حق، و راهی‌ست میانبُر به جانب آرامش و شادمانی.

و

"بانو! ویرانه ای است این جهان. عمر کفاف نمی دهد که آباد کنیم، غیرت رخصت نمی دهد که رها کنیم."

و

"ایمان، توان مرگ را پس پشت همه چیز افکنده بود. توکل با مرگ همانگونه بازی می کند که طفلی با فرفره یی."

  • ۶ نظر
  • ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۰۵
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

این روزا کاری جز کتاب خوندن ندارم و از اونجایی که ماندگاری مطالب توی حافظم صفر و صدی هست سعی میکنم یه خلاصه و نظرم رو درباره کتاب‌هایی که میخونم بنویسم تا یادم نره. این خلاصه نویسی و توضیح فقط نظر خودمه و نه نقده و نظر تخصصی. صرفا دیدگاه خودم درباره کتاب هاست :)

داستان راستا جلد 1و2/شهید مطهری

دو جلد کتاب کوچیک و کم حجم از نظر فیزیکی با داستان های کوتاه و روایت ساده اما پر مفهوم. اولش که شروع به خوندن جلد اول کتاب کردم و داستان هارو میخوندم با توجه به کوتاهی و سادگی داستان ها میگفتم علت معروفیت این کتاب واقعا چیه؟! اما نکته توی همون سادگی و روانی و کوتاهی داستان ها نهفته بود. هرداستان پندی اخلاقی رو به زبان روان با داستان های شیرین به خورد آدم میداد. داستان ها اکثرا در زمان قدیم موقع صدر اسلام و دوران ائمه اطهار هستن. نکته های اخلاقی ای که با خوندن هر داستان به عنوان نتیجه وجود داره حکایت از اهمیت بسیار زیاد اخلاقیات در اسلام داره. با خوندن این دو جلد کتاب کوچیک این رو فهمیدم که واقعا اسلام دین اخلاقیات و ادبه ولی صد حیف که این نکته کمتر بهش توجه میشه.

تنها گریه کن/ روایت زندگی مادر شهید معماریان نوشته اکرم اسلامی

داستان از قبل از انقلاب و دوران کودکی و نوجوانی اشرف سادات منتظری هست. از شروع فعالیت های انقلابیشون و بعد از انقلاب هم فعالیت هایی که پشت جبهه انجام میدادن. واقعا اینقدر فعالیت و آماده به خدمت بودن و فداکاری و خیلی منو متعجب میکرد. قبلا موقع خوندن "کتاب فرنگیس حیدرپور" هم همین حس رو داشتم. این فعالیت ها از تبدیل کردن خونه به محل آماده سازی تدارکات غذایی و حتی لباس برای رزمنده های جبهه تا فرستادن پسرش به جنگ، بعد از اون شهادت پسرش و ادامه دادن فعالیت های داوطلبانه، همه اینا نشون دهنده روح بزرگ و جوهره پاک این زن هست. این کتاب قشنگ بود. جالب بود. و روایت خیلی جالب و قشنگی از فعالیت های زنان پشت جبهه تو روزای سخت جنگ بود از همکاری و کمک های بیشمار زنانی که کمتر از فعالیت هاشون گفته شده. من این کتاب رو دوستش داشتم واقعا.

سینوهه جلد2/میکا والتاری-مترجم ذبیح الله منصوری

به سلامتی همین چند روز پیش این کتاب رو هم تموم کردم. اما با تقلبی حدود 100 صفحه رد کردن! راستش نمیدونم بخاطر اوضاع روحی و بی‌حوصلگی خودم بود یا اینکه از جلد دوم کشش داستان کم شد و بیشتر به روابط و مناسبات جنگ میپرداخت و واقعا داستان یکم سقوط کرد؟! نمی‌دونم به هرحال گریزی زدم برخلاف علاقم به آخر کتاب که مقدمه کامل رو نوشته بود و خوندمش. درواقع مقدمه کتاب به منزله یک لو دهنده کامل داستان بود برای همین مترجم عزیز تنها بخشی از مقدمه رو اول کتاب جلد یک آورده بود تا داستان برای ما لو نره و من 200 صفحه اخر حوصلم سررفت و رفتم خوندمش. و چیزی هم از دست ندادم خوشبختانه. کتاب جالبی بود. سینوهه دید جالب داشت. توصیفش از تنهایی و خلقیات خودش. زندگی و سفرهایی که به سرزمین های مختلف داشت. بخش سفرهای سینوهه مخصوصا زمانی که به جزیره کرت سفر کرد و داستان اون دختری که رقص گاو انجام میداد خیلی جالب بود. یک چیز جالب کتاب قدرت کاهنان در هر منطقه و کشوری بود. گول زدن مردم فقط به بهانه خشم خدایان دروغین و ظلم به مردمان فقط دلیلش افزایش قدرت و ثروت خودشون بود.جزئیات خوبی از پزشکی تا صنعت و زندگی مردم و خوراک همه چیز رو نوشته بود. بخش جالبش پرداختن به طب و علم پزشکی تو اون دوران بود که واقعا حیرت انگیزه من هنوز نفهمیدم وقتی برای جلوگیری از خون ریزی بیمار یه مردی رو که بدنش بوی متعفنی میداد رو میآوردن و اون بو ممانعت میکرد از خون ریزی چطور بود این ماجرا؟! و البته اینو هم نفهمیدم هورم‌هوپ چرا از خواهر فرعون متنفر شد؟چون میخواستم زود این کتاب رو ببندم بعد چهار ماه کش دادن برای همین از اون قضیه عبور کردم. ولی کتاب جذابی بود دوستش داشتم. مخصوصا جلد اول و سفرهای سینوهه رو.فقط ای کاش یکم از اسرار اون اهرام ثلاثه هم مینوشت.

سقای آب و ادب/سید مهدی شجاعی

میتونم بگم یه بیان عاشقانه از حضرت عباس بود. نویسنده با تشبیه و استعاره های قشنگ به بیان عشق حضرت ابوالفضل نسبت به امام حسین(ع) پرداخته بود. داستان دربازه زمانی‌ای هست که حضرت برای آوردن آب به فرات میرن و هر دفعه از بیان کسی ایشون رو روایت میکنن. همه داستان حول محور کربلا و ایثار بزرگ حضرت میگذره. مردانگی و عظمت و جایگاه رفیع قمر بنی هاشم، سپه سالار کاروان، میر و علمدار قافله، آقای ادب و بزرگواری و هزاران چیز دیگه که اصلا نمیتونم بنویسم. البته از شخصی چون حضرت ابوالفضل که پسر امیرالمومنین هستن کمتر انتظار فضل و چنین فداکاری و رشادتی نمیره. کتاب شاعرانست. عاشقانست. انتظار زندگی نامه داشتم ولی توصیف بزرگی و عظمت سقای آب و ادب بود و بغض بود که با هرکلمه قورت میدادم از گلوم. با اینکه حرف زیادی کتاب نزده بود و البته بیشتر ارادت نویسنده به حضرت بود تا زندگی نامه نویسی، ولی دوستش داشتم و دیدم تغییر عاشقانه ای نسبت به ایشون کرد. نسبت به عظمت و بزرگی ایشون واقعا تغییر کرد. نویسنده خودش گفته عرض ارادته و نقد یا تحسین جایز هست برای کتاب اما برای قسمت هایی هم از منابع موثق جا داده شده بود توی کتاب. دوستش داشتم و چه خوب که خوندمش=)

وقتی دلی

یک برداشت آزاد از یکی از بهترین یاران پیامبر اکرم(ص) به نام مصعب‌بن عمیر. یک جوان پولدار با اصل و نسب از یه خانواده مشهور در مکه. مصعب پسر خلف پدرش بود، گرچه که پدر ناخلف بود! من جدیدا به کتاب‌هایی که درباره زندگی اصحاب پیامبر یا اهل بیت هستن خیلی علاقه پیدا کردم. علتشم زمان داستان هست. صدر اسلام یا موقع حضور ائمه. اصلا اون اسلام واقعی و شیرین و منجی و نجات دهنده، اون اسلام ناب محمدی و پاک و قشنگ، اون اسلامی که مثل اشعه های خورشید میون جهالت اون زمان تابید، برام خیلی قشنگ و دوست داشتنیه هرچند که پر از سختی برای مسلمان ها و شکنجه و رنج و عذابه ولی واقعی بودن و مطابق بر اصل بودنش بیشتره نسبت به الان! قشنگ میشه حس کرد اسلام چه کرد با جهالت و سفاهت و حماقت مردمان اون زمان. خب درباره داستان بگم که مصعب از اولین یاران پیامبر بودن. اولین فرستاده رسمی ایشون به مدینه و اولین کسی بود که نماز جمعه رو در شهر مدینه به پا داشت. اولین مقری قرآن و دست چقدر آدم هایی رو از منجلاب جهل گرفت و بیرون کشید و به راه درست هدایت کرد. اونطور که نویسنده گفته بیشتر کتاب براساس تخیل نویسنده شکل گرفته ولی قسمت های مربوط به پیامبرو امیرالمومنین و اسلام واقعی و برگرفته از منابع موثق تاریخی. حالا یه چیزیم بگم وقتی اول کتاب تشکر نویسنده از حامد عنقا رو دیدم همون اول به میزان عاشقانه بودن و تخیلی بودن کتاب پی بردم! ولی مصعب کاملا واقعی و تمام نقشش در اسلام که گفتم هم واقعی بود.

  • ۶ نظر
  • ۲۳ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۱۳
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

از اونجایی که آدم اهل نوشتن دفتر برنامه ریزی [معادل فارسی بولت ژورنال] و امثالهم نیستم، و تا حدود بسیاری هم فراموشکارم، تصمیم گرفتم هرچی کتاب میخونم یه مختصر توضیحی ازش بنویسم که بعدا یادم نره و بدونم داستان چی بودو نکته هاشو بدونم. راحت ترین شیوه نوشتن برای من توی وبلاگ هست چون نیازی به دست خط نیست! :/

از قبل عید تا یکماه به کنکور چند کتابی خوندم و برای اینکه داستان و موضوع کتاب  و نظرم دربارش از ذهنم پاک نشه، حدودی هرچی یادم هس رو می‌نویسم. این مدل پست صرفا برای خودمه. پیشنهاد یا انتقاد نیست. به رخ کشیدن و اینا هم نیست. فقط چون با دست خط گل‌و بلبلم، اهل نوشتن روی کاغذ نیستم و اینجا دسته بندی راحت‌تره می‌نویسم. دوست داشتین استفاده کنید :)

نامیرا/صادق کرمیار

نامیرا کتاب عجیب و حرص در آری بود برای من. خیلی حرص خوردم سر این کتاب! از رفتارِ بچگانه و بی فکر و برحسب هیجانِ آدمایی مثل عمربن حجاج! درسته یکم بخاطر تعلل های عبداالله ممکنه ناراحت بشی ولی هرچقدر میری جلو این مرد رو بیشتر تحسین میکنی. ولی بهت و ناباوری و پست فطرتی رو توی امثال عمربن حجاج و همپیمانانش دیدم! نمی‌دونم چطور اینقدر آدم میتونه پول پرست و بی عقل و خرد باشه، اینقدر حذب باد و چه و چه باشه که در آخر چشم روی همه اون اصرار ها به امام حسین(ع) برای اومدن به کوفه‌و ادعای جان فدایی برای اهل بیت بگذره و نه‌تنها گولِ ابن مرجانه رو بخوره بلکه به سپاهش بپونده و توی واقعه عاشورا به امام حسین(ع) شمشیر بکشه!!! من هنوز از این رفتار گیجم. بعد این همه مدت که از خوندن کتاب میگذره، این بحث قشنگ توی ذهنم تداعی میشه و من هی حرص میخورم! این کتاب چون به تاریخ اصل خیلی نزدیک تر بود، منبع خوبی میتونه برای واقعه عاشورا باشه. هرچند که کتاب دراصل به قبل از ورود امام حسین(ع) به کربلا پرداخته. میتونم بگم داستانِ تردیدها. دو راهی ها. سرگردونی بین حق و باطل. کدوم یکی حق کدوم یکی باطل؟! و این مسائلی هست که همین امروز میتونیم توی جامعه خودمونم ببینیم. کتاب دوست داشتنی‌ای بود.از آدمای منطقی خوشم میاد. از کسایی که بی‌گدار به آب نمی‌زنن و حسابی سبک سنگین میکنن. عبداالله‌بن عمیر آخر سر همون کاری رو کرد که باید و خوش بسعادتش :) من واقعا خوندن این کتاب رو توصیه میکنم. جنس تردید و داستان و موضوعی که بهش پرداخته بود رو دوست داشتم.

برزخ بیگناهان/کارین یه بل

داستانی جنایی و خشن و بی‌رحم داشت. داستانِ خوبی داشت ولی بنظرم مناسب هر سنی نیست و خب من محدودیت سنی ای ندارم منتها خوندن این مدل کتاب‌هارو به هرکسی توصیه نمیکنم. داستان فضای جنایتکارانه و هولناک خوبی داشت. کسی که دم خورِ شیطان بود و خودشم به شیطان تبدیل شده بود. اون زندان روحی ای که پاتریک برای سارا درست کرده بود، فکر میکنم حتی بعد مرگ اون پست فطرت دست از سر سارا برنمیداشت.

 اتاق/اما دون اهو

داستان کتاب نسبتا کسل کننده بود. نویسنده به موضوع تازه ای پرداخته بود ولی من به مزاجم سازگار نبود! اصلا دوستش نداشتم و تقریبا میتونم بگم با کتاب برزج بی گناهان از نظر موضوع شباهت‌هایی داشت که اصلا دوست ندارم اسم موضوع رو بیان کنم! کتاب های جنایی و ترسناک رو خیلی دوست دارم ولی پرداختن به چنین مسئله‌ای رو به عنوان یک نوع گونه از وحشت اصلا باب میلم نیست و توصیه میکنم هرکسی سراغ این کتاب نره مخصوصا نوجوونا. توی خیلی از فیلم و سریال ها خیلی زیاد و به بی‌رحمی آدم میکشن ولی اون قابل تحمل‌تر از موضوع این کتابه. در کل بخاطر موضوعش خیلی معروفه کتاب و داستان آنچنان جذاب و میخکوب کننده‌ای نداره. سیر آروم و یه لحظه تند و تا اخر آروم پیش میره. کند و حوصله سر بر. بنظرم همینکه فهمیدین سرنوشت اون پسر بچه بعد از اون نقشه‌ای که کشیدن چی میشه، کتاب رو نخونید چون چیز دیگه‌ایی نداره جز روزمرگی :/

سینوهه جلد1/میکاوالتاری

یه کتاب تاریخی-داستانی جالب از دوران مصر باستان. سرگذشت مصر و سرگذشت خودِ نویسنده که درواقع پزشک سلطنتی فرعون بوده. داستان جالبی داره. سینوهه تولدش مصادف شده با تبلیغ یکتا پرستی و شروع آیین یکتا پرستی توسط فرعون جدید یعنی آمن هوتب چهارم. صحنه جنگ و وضعیت مردم مصر و کشورهای همجوار مصر. اعتقادات و پوشش و سبک زندگی مردم و درجه اهمیت خرافات و لاقیدی مردم و همین موضوعات. یک مسئله جالب که هست مربوط به همون ترویج آیین خداپرستی و به رسمیت شناختنش توسط فرعون هست. تاجایی که ما میدونیم، دو پیامبر الهی در ترویج خداپرستی در مصر نقش داشتن و درواقع یکتا پرستی به دست این دو پیامبر یعنی حضرت داوود و حضرت یوسف بوده. چیزی هم که میتونیم حتی توی اینترنت دربارش بخونم همزمانی حضرت یوسف و پادشاهی آمن هوتب چهارمه. که خب صددرصد یوسف نبی بودن که عزیز مصر شدن و اون اتفاقات براشون افتاده و خداپرستی رو توی مصر رواج دادن که در اصل ما از قران این رو میدونیم. اما توی این کتاب خبری از پیامبر نیست و نه‌نتها بعد از تبلیغ و به رسمیت بخشید به خدای یکتا برای مردم خوشبختی و رهایی از ظلم و جنایتی درکار نبوده بلکه مردم رسما میگن ما همون آمون چوبیِ خودمون رو میخوایم! جوری که نویسنده میگه بدبختی و فقر بیشتر و جنگ و فلاکت بیشتری وارد زندگی مردم بینوا شده و اون هارو در وضعیت بسیار بدتری قرار داده و چه بسا نفرین امون دلیل این بدبختی و فلاکته. خب این مسئله که وجود یوسف نبی دقیقا در دوره کدوم فرعون بوده، دقیقا اشاره نشده ولی به احتمال زیاد در زمان آمن هوتب چهارم بوده و داستان سینوهه که به گفته نویسنده و مترجم براساس خاطرات سینوهه پزشک دربار و بر اساس واقعیت هست، من رو گیج کرده. چون از وجود شخصی مبنی بر منجی و حتی دستیار فرعون نه حتی آوردن اسم شخص یوسف نبی، هیچ حرفی توی کتاب نیست. و خب من نمیام به حرفای این کتاب و نویسنده‌ای که نمیشناسم و معلوم نیست کتاب چقدر ذهن بافیه چقدر واقعیت اعتماد کنم و اون رو روایت تاریخی کاملا معتبر بدونم. قطعا به قرآن ایمان دارم و روایت قرآن صد درصد برام معتبر تره. =) ولی کتاب جالبیه. من دوستش دارم. روایت جز به جزء و دقیقا و جذاب از زندگی مردمان خیلی خواندنی و حیرت انگیزه و به خوبی اوضاع مصر رو به تصویر میکشه و منم که از بچگی عاشق مصر و رمز و رازش بودم و هستم. فعلا دارم جلد2 رو میخونم تا برسم به پایان و بدونم چی میشه آخر داستان.

ارمیا/امیرخانی

این کتاب رو از کتابخونه که قرض گرفتم. تقریبا دوروز بعد رفتم سراغش. چند صفحه خوندم‌و تا به جای حساس کتاب رسیدم دیدم ای دل غافل! دقیقا همون صفحات مهم نیست! :/ دیگه قسمت نشد باقی ماجرارو بخونم.

  • ۶ نظر
  • ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۵
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

کتاب دعبل و زلفا نوشته مظفر سالاری، یک داستان عاشقانه در دل تاریخ، زمان حکومت و ظلم و جور عباسیان و اوج مظلومیتِ اهل بیت پیامبر(ص) هست. این کتاب در زمان زندگانی امام موسی کاظم و زندگانی امام رضا(ع) هست.

خب نظرم راجع به کتاب رو میخوام بنویسم. اسپویل نشده داستان چون با دید کلی ازش نوشتم.

اول باید بگم شخصیت اصلی شخصی به اسم دعبل خزائی،شاعر محب اهل بیت(ع) هست که در مزمت و هجوه ظلمتِ خلافه عباسی بر اهل پیامبر(ص) شعر های بسیار تند و گزنده در دوران خودش داره. دعبل برای دیدن امام موسی کاظم(ع) راهی بغداد میشه و در مسیر راه دیدار امام(ع) جریانات زیادی رو زیر سرمیگذرونه و داستانی عاشقانه هم که داستان اصلی کتاب هست به وجود میاد.و درآخر هم موفق به ملاقات امام رضا(ع) و سرودن شعری مخصوص برای ایشون میشه. و شخصیت بعدی هم که دختر ماجراست به اسم زلفا که دختری بشدت معتقد و محب ولایت هست.

خب بعد تموم کردن کتاب رفقم و درباره این شاعر توی اینترنت چیزهایی خوندم. دعبل خزائی کسی هست که به سختی به دیدار امام رضا(ع) مشرف میشه و قصیده بسیار طولانی ای که بسیار معروفه به نام "تائیه" برای اهل بیت (ع) سروده رو نخستین بار برای شخصِ امام رضا(ع) میخونه و دراین بین هم دو بیت رو امام خودشون، به شعر دعبل اضافه میکنند. و البته در پایان شعر، دعبل اشاره به امام زمان(عج) میکنه و اینکه ظلم و ظلمت روزی به پایان خواهد رسید و منجی خواهد امد و... که درباره این قسمت شعر امام رضا(ع) به دعبل میگن : این بخش رو روح القدوس به زبان تو جاری کرده.

نقطه عطف این کتاب که درواقع مثل کتاب رویای نیمه شبِ کتاب قبلی مظفرسالاری برای حداقل من وجود داشت حضور شخصیت امام موسی کاظم (ع) و و همچنین امام رضا (ع) و صدالبته معجزه های این بزرگوار هست. کتاب رویای نیمه شب گرچه آنچنان که انتظار می رفت و تبلیغ شد جذاب نبود ولی بخاطر حضور امام زمان(عج) و معجزه ایشون من کتاب رو خیلی دوست داشتم، همینطور که این کتاب رو بخاطر حضور امام (ع) دوست دارم. داستان عاشقانه کتاب برای من که آنچنان جذاب و خیره کننده نبود، اگرچه عاشقانه خوبی بود ولی من چون عاشقانه دوست ندارم و به یمن حضور امام کاظم وامام رضا (ع) این کتاب رو خوندم. ولی بشدت از نوع گفتار دعبل لذت میبردم. این تند زبانیش نشون از سرنترس داشتن دربرابر ظالمان عباسی برای من ستودنی بود. گاهی میگفتم الا هست که زبان دعبل رو از وسط با شمشیر دو نیم کنن. نیش زبانش اون هم در اون دوران خفقان خیلی خوب بود.

نکات جالب این کتاب برای من:

حضور اهل بیت(ع) و بیان برخی معجزه های ایشون مثل کتاب رویای نیمه شب

نحوه گفتار دعبل و تند زبانیش، حق گوییش دربرابر حکومت ظالم عباسی

اینکه از یه داستان عاشقانه برای بیانِ یک بخش از تاریخ استفاده کردن هم خوب بود.

جملات قشنگ کتاب :)

ساده و روان بودن کتاب.

توصیفات جالب از مکان ها

نکاتی که دوست نداشتم:

داستان از اواسط برای مثل ابتدا کشش نداشت و یک سیر نزولی پیش گرفت بنظرم.

و عاشقانه بیش از حدش!

چرا همش دختره بسیار زیبا و دلفریب بود؟! :/ مگه ما زشتا چمونه؟ :( :دی

در کل کتاب رو بخاطر حضور اهل بیت(ع) دوست داشتم. پیشنهاد میکنم دست کم یکبار بخونیدش.

جملات زیبای کتاب که دوستشون داشتم:

کسی که تجربه تلخی را دوباره تجربه کند،
قابل سرزنش است!

جمله ای از امام همانند کیمیا،
مس وجود انسان های مستعد را به طلا نزدیک می کند.


همیسه غبطه خورده ام
به کسانی که عزت نفس خود را
قربانی هوا و هوس نکرده اند!

چیزی که از حق نشانی در خود ندارد، حتی اگر سر به آسمان بساید
و ابر قدرت زمانه باشد، نابود شدنی ست.

پ.ن:عکس از اینترنت

پ.ن:اگر کتاب رو خوندین نظرتون رو بیان کنید :)

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

کتاب «دختران آفتاب» در ۴۷۳ صفحه  توسط سه نویسنده، آقایان بهزاد دانشگر، محمدرضا رضایتمند و با محوریت امیرحسین بانکی‌پور نوشته شده و نگارش آن سه سال به طول انجامیده و توسط انتشارات سروش در سال ۸۱ برای اولین‌بار به طبع رسیده و منتشر شده است.

این کتاب همسفر شدن چند دختر دانشجو در سفر اردویی مشهد و بیان بحث و مسائل مربوط به جایگاه زنان در دنیا و همچنین دین اسلام رو روایت میکنه. دخترانی که هر یک به دنبال پاسخ شبهات و سوالاتی هستند که گرچه مهم و اساسی است اما جامعه به خوبی پاسخ این مسائل رو مطرح نکرده و نتونسته تشنگی نوجونان و جوانان در رسیدن به پاسخ سیراب کنه.

من این کتاب رو خیلی دوست داشتم. فاطمه یک شخصیت دوست داشتنی و یک دوست آرمانی برای من هست که خیلی دلم میخواد یک نمونه واقعی از این شخصیت رو بشناسم. از صبر و سکوت بجا و دانش‌‌ و آرامش فاطمه بسیار لذت بردم.یکی دیگه از شخصیت های دوست داشتنی کتاب برای من شخص استادِ فاطمه بود. کاش میتونستم با این استاد بزرگوار هم صحبت بشم  و پای درسشون بشینم. داستان ساده و روانی داره و بیشتر به جنبه پاسخ به سوالات می پردازه.

معرفی کتاب دختران افتاب در خود کتاب :

کتاب دختران آفتاب به نویسندگی امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند اگرچه داستان است، در واقع تحقیقی روان شناختی و جامعه شناختی و فرهنگی و دینی درباره زنان است. دختران آفتاب خواسته است که زن و منزلت و شخصیت و هویت او را بشناساند؛ به خودش، به مَردَش، به جامعه اش، و به تاریخ گذشته و سرنوشت آینده اش؛ همان گونه که هست و همان گونه که باید باشد. و همین گونه است که او را از طفیلی مرد بودن می رهاند و نشان می دهد که در عین زن بودن هیچ از مراتب و کمالات انسانی کم ندارد.

متن تقریظ حضرت آیت الله خامنه ای بر کتاب دختران آفتاب:

بسمه تعالی پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها -ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها- این کتاب را بخوانم. در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است، این بهترین کتاب از نویسنده ئی ایرانی است. طرح کلی داستان و درونمایه های داستانی آن خوب و شیرین است. حرفها هم قوی و منطقی است.اتفاقاً پیش از این، کتابِ: ... را خوانده ام. آن قویتر است. ولی با توجه به برخی ملاحظات (عمدتً بهره برداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر) در این کتاب، هنر بیشتری به کار رفته است. باید ترویج شود. تنها نقطه ضعف آن ذکر مشخصات استاد فاطمه است در فصل آخر کتاب.(روزهای نیمه ی خرداد 87)

این کتاب رو به نوجوون ها و جوونایی که علاقه مند به یافتن سوالتی درباره جایگاه زن در اسلام هستند پیشنهاد می کنم.

پ.ن: این کتاب رو دقیقا یکسال و یکماه پیش خوندم اما دیدم حیف هست که معرفی نکنم.

پ.ن2:عکسی که گرفتم خیلی قشنگ تر شد ولی جون بسیار بزرگ بود مجبور شدم نصف عکس رو قرار بدم:(

  • ۹ نظر
  • ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۲
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱


منبع عکس:  اینترنت


 از زمانی که تصمیم گرفتم بجای قبول کردن مطالعه کنم، به جای گریه کردن، عمل کنم،  کتاب خوندنم به مطالعه در حوضه مذهبی و دینی تغییر پیدا کرده. همیشه خیلی دوست داشتم به جای اینکه هرسال فقط در ماه محرم اسم دین و امام حسین(ع) رو بیارم و به یادشون باشم سعی کردم درباره زندگیشون بخونم. تمام زندگی اهل بیت که به عاشورا تنها ختم نمیشه برای شناخت درست باید همه زندگی معصومین رو دونست.

کتاب رو به پیشنهاد یکی از دوستانم خریدم. کتاب روان و خوبی درشرح مصیبت های حضرت زینب(س) در عاشورا و سخنان گرانبهاشون در مقابل لشکر یزید که چنان مثل آبی زلال پرده های ریای یزیدی ها رو کنار میزنه و فساد و ظلمشون رو برملا میکنه.

کتاب "آفتاب در حجاب" به نویسندگی "سید مهدی شجاعی " از انتشارات نیستان :

آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب. از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات. اثری که ماندگاریاش از حال پیداست. رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی،‌ به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب پرداخته است.


کتاب قشنگی بود حِین خوندن چه صحنه هایی که برام تصور نشد! چه غم ها که به دلم نریخت! برای همین این کتاب رو پیشنهاد میکنم اگر نخوندین و طالب دونستن درباره زندگی حضرت زینب هستید بخونید. خیلی ریزِ ریز زندگی این بانو رو ننوشته ولی کتاب خوب و با لحن زیبا و روان و دلنشین حوادث مهم رو یادآور شده.

بخش هایی از کتاب:

چه غروب دلگیری! 

دلگیر باد از این پس تمام غروب های عالم!

تو هَم چشمهایت را ببند خورشید! که پس از حسین در دنیا چیزی برای دیدن وجود ندارد. دنیایی که حضور حسین(ع) را درخود برنمیتابد، دیدنی نیست.

خوندن این کتاب در این برهه از زمان و در این روزا که مرتبط با محرم و واقعه عاشوراست، میتونه آگاهی مارو نسبت به این واقعه مهم بیشتر کنه، پیشنهاد میکنم که دست کم یکبار بخونیدش :)

امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببرید :)

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

منبع عکس:  اینترنت

"بارها در طول نوشتن این رمان دچار تردید و دودلی شدم.
یک دلم می‌گفت: بیا و از خیر این کار بگذر و برای خودت دشمن تراشی نکن. عقل هم چیز خوبی است! مثل مگس بر روی زخم ها و عفونت ها ننشین! خوبی ها را ببین.
دل دیگرم می‌گفت: نویسنده باید آینه باشد. آینه اگر زشتی ها را بپوشاند و فقط زیبایی ها را نشان دهد که دیگر آینه نیست …
سرت را درد آوردم ولی دوست داشتم بدونی که در طول این کار با خودم چه دست و پنجه هایی نرم کردم …
به خودم گفتم عموم کسانی که پیش از این تقدیر و تحسینت می‌کردند، بعد از انتشار این کار، ممکنه تقبیح و نکوهشت کنند..."

اولین بار باکتاب های آقای شجاعی پارسال آشنا شدم با کتاب کشتی پهلو گرفته و آفتاب در حجاب. اولین کتابی که از ایشون خوندم "آفتاب در حجاب"بود. و بعد کتاب"کشتی پهلو گرفته. زیبایی هرچه تمام تر آرایه های ادبی و نوع لحن روایتشون از زندگی حضرت زینب و واقعه عاشورا و همچنین در کتاب کشتی پهلو گرفته، بیان زندگی حضرت فاطمه زهرا(ع) با لحن بسیار دلنشین و خاص و زیبا من رو نسبت به خوندن باقی کتاب های این نویسنده تشنه تر کرد. کتاب"کمی دیرتر" که از خیلی قبل تر توی لیستم بود و اتفاقا چند روز پیش قسمت شد که بتونم تهیه کنم و مطالعه کنم، هیجانی توام با غم زدگی و ناراحتی و همچنین خوشحالی و حسرت و شرمندگی در من به وجود آورد. این کتاب با اینکه تا اواسط داستان کشش کمی برای خوندنش در آدم ایجاد میکرد اما بعد از دو فصل روند صعودی پیداکرد و داستان جالب شد. پیشنهاد میکنم اگر به کتاب هایی از جنس دین و مذهب آمیخته با لحن شیوا و زیبا علاقه دارید حتما مطالعه کنید:)

و اما درباره کتاب:

کتاب "کمی دیرتر" به نویسندگی "سید مهدی شجاعی " از انتشارات نیستان :

این اثر که از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده، نگاهی است متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز. رمان با یک اتفاق شگفت و غریب آغاز میشود، جشن نیمه‌شعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد «آقا بیا» سرداده‌اند… در این میان جوانی و فریادی که: «آقا نیا…» این شروع جذاب ما را با شخصیت‌هایی آشنا میکند که همه مدعی انتظارند اما وقتی هنگام عمل میرسد و هنگامه عمل به شعارها میرسد، آن نمیکنند که میگفتند. رمان در فضایی مکاشفه‌گونه و بیزمان پیش میرود و مواجه همه آدم‌ها را میبینیم با قصه ظهور… و کشف چرایی «آقا نیا»ی جوان. شجاعی در این رمان همه اقشار و همه آدم‌ها را با بهانه‌هایشان برای نخواستن امر ظهور، دقیق و ظریف معرفی میکند. تا آنجاکه حتی به راوی هم رحم نمیکند و در فضایی بسیار بدیع،‌ خودش را هم در معرض این امتحان میگذارد. نویسنده در «کمی دیرتر» همه آفت‌های انتظار را با شخصیت‌های قصه‌اش برای مخاطب روایت نمیکند، بلکه به تصویر میکشد و نشانش میدهد… انسان‌های مدعی انتظار و منتظر ظهور غریبه نیستند؛ خودمانیم و شجاعی در رمانش به خوبی به این زبان دست یافته که وقتی از هر قشر و صنف و گروهی یک نمونه آورده با مصادیق کار ندارد و در پی اثبات شمول ادعایش است. نویسنده در پایان همه موشکافیهایش در نقد منتظران به دنبال آن است که مخاطب منتظر واقعی را بشناسد و ببیند که انتظار به فریادهای بلند «آقا بیا» نیست؛ به دلی است که برای حضرت میتپد و اخلاصی که میان زندگی جاری است و آقایی که خودش به دیدار منتظرانش میآید…

من نسخه الکترونیک این کتاب رو از سایت فیبیدیو تهیه کردم.

امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببرید:)

  • ۹ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۴۹
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱