اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

۲۴ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

خب بعد از مدت‌ها تصمیمم رو عملی کردم و یه دستی روی وبلاگی که قرار بود آرشیو کدهای قالب باشه که اینجا به تن قالبم می‌پوشوندم و بعد از چند روز خسته می‌شدم و مینداختم دور، کشیدم و یکم سرو سامونش دادم. چیز خاصی نیستن ولی قالب هایی هستن که اینجا میذاشتم و چون بیشتر زری تشویق کرد به اشتراک گذاری این قالب‌ها منم این تصمیم رو عملی کردم.

اینقدر قالب عوض کردم که باید یکی یکی کدهارو از توی سیستمم پیداکنم و بعد بذارم توی وب.آدرس وبلاگ توی منو وبلاگم هم هست.

اگر دوست داشتین میتونید ازشون استفاده کنید. برای قالب‌های عرفان یه فاتحه برای طراحش بخونید و بخاطر اینکه روشون تغییرات انجام دادم 5 تا هم صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان(عج) بفرستید. =)

نارسیس تِم

اسم وبلاگ رو به پیشنهاد دوستم ملی‌کا گذاشتم نارسیس و اسم قشنگی هم هست :دی

  • ۵نظر
  • ۲۳ مرداد ۱۴۰۱ ، ۱۶:۰۳
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

روزی صد بار میام و پست میذارم و منتشر میکنم. حرف میزنم از چیزایی که تو مغزم در جریانه ولی متاسفانه این صرفا یک فرایند ذهنیه و تو همون مرحله خیال پردازی میمونه.

به طرز عجیبی چنتا گوش قرمز توی صورتم زده بیرون و من به این قضیه مشکوکم که قراره چه اتفاقی بیوفته که جوش ها از قبل تدارکات دیدن و رفتن پیشواز!

این روزا بدون استرس فیلم میبینم و در همین روزهای آتی هم میرم کتابخونه و کتابایی که تا قبل از "اسمشو نبر" نتونستم بخونم یا بخاطر آشفتگی ذهنیم، یک کلمه هم ازشون متوجه نمیشدم رو میخوام با آرامش بخونم. منتها هوا بس ناجوانمردانه داغه! گرم هم نه ها! داغِ داغ. این چند روز هراز گاهی استرس و ترس قبول نشدن تو رشته ای که بخاطرش باز یکسال زحمت کشیدم میوفته به جونم ولی خب من تمام تلاشمو کردم و میسپارم به خدا. هرچند که مطمون نیستم سپردم به خدا یا انداختم روی دنده بیخیال ولش کن. اینکه دائم استرس داشتم و فکر و خیال میکردم، نشون از اعتماد نداشتن به خدا بوده! گرچه هزاران بار از اعماق قلبم بهش اعتراف کردم که میسپارم به خودت ولی خب، از استرس لحظه به لحظه معلومه که اعتماد کافی ندارم.

این چند روز دوتا سریال میبینم و همینطور سریال جومونگ رو برای دومین بار در عمرم دنبال میکنم و بی‍‌صبرانه منتظر پخش مختارنامه تو ایام محرمم! :دی

وقتی هوا بشدت گرمه و از بی‌حالی ولو شدم روی مبل، به خودم میگم بازم خداروشکر که مثل روزهای منتهی به کنکور لازم نیست هم گرما رو تحمل کنی، ضعیف و بی‌حال باشی در کنارشم استرس اینکه وای چرا نمیتونم برم درس بخونم رو، داشته باشی.

بین خودمون بمونه، بعد از آزمون حس میکنم خون توی رگام جریان یافته و دارم جون میگیرم. خواب عمیق و بدون استرس رو دارم تجربه میکنم. اینکه یه لحظه وسط روزهیچ کاری انجام نمیدم عذابم نمیده و وقتی فکر میکنم چقدر وقتم ازاده و لازم نیست اون کتاب‌های کوفتی و مطالب هزار بار تکرار شوندش رو بخونم، یه نفس عمیق میشه و بهم آرامش میده.

از یک چیز خیلی مطمئن هستم. این حرف که "کنکور همه آینده شما نیست" چرت ترین حرفیه که میتونید به یه دانش آموز بزنید! چراییش بماند!

خب چون قرار بود اول سریال وینچزو رو به اتمام برسونم الان دارم میبینمش و خوشم اومد. نه واقعا خوشم اومد! از قسمت چهار به بعد جالب شد و اینکه دوز عاشقانش به سطح حداقل رسیده منو بیشتر جذب خودش میکنه. من خیلی آدم عجولی‌ام! هر فیلمی که میخوام ببینم کلا دو دقیقه بهش فرصت دفاع میدم و خب اون دو دقیقه طبیعتا تیتراژه دیگه. با اینکه سریال اکشن و درام/جناییه نسبتا طنز خوبی داره. البته کمدی سیاه. من سر هر سکانس میخندم. :/

ببینم شما تا حالا کسیو دیدین که ته دیگ نونی رو به ته دیگ سیب زمینی ترجیح بده؟! من دیدم. خواهرم! میدونم کافره و باید توبه کنه.من خودم سعی میکنم به راه مستقیم منحرفش کنم. استدلالشم اینکه ته دیگ سیب زمینی کمتر توی قابله جا میگیره و کمتره! متاسفانه داره کیفیت رو فدای کمیت میکنه و اصلا آگاه نیست و این چیزی جز اثر جنگ رسانه و هژمونی و تحلیل رفتن مغز نوجوونا و همین چیزا نیست.

این روزا خیلی از خدا دورم. من که حس میکردم بهش نزدیکم ولی دیدم چقدر فاصله کهکشانی ازش دارم، هرچند که اون همینجا کنارمه.

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

دو الی سه روزه هوا دوست داشتنی شده. پریروز بارون گرفت، قطره های درشت آب تالاپ می افتادند روی سر صورتم. دیشب ابرهای غرغرو هی غر میزدند و صدای رعد و برق میومد . شب بود تاریک ولی به واسطه رعد و برق یه دفعه ای هوا روشن میشد. الان هوا ابریه. افتاب تیز نمیتابه توی مُخِت و بیرون که میری لازم نیست چشماتو ریز کنی تا بتونی همه جارو ببینی. در تنیجه هوا خیلی خوبه. نمیگم عالی چون هوای عالی برای من آب و هوای پاییزه (آخ چقدر دلتنگ پاییزم) اما توی تیرماه گرم، این هوا نعمت و رحمت خداست. صد حیف اگر تموم بشه، من تحمل دوماه دیگه تا پاییز رو ندارم.

خدایا شکرت💙

تاریخ انتشار:

  • ۴نظر
  • ۲۶ تیر ۱۴۰۰ ، ۱۴:۳۹
  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

بنامِ خدا

برای نوشتن، برای خالی کردن اتاقِ ذهن اینجارو انتخاب کردم. نوشتن، دغدغه ها، ثبت روزمرگی و بیان آرزوها و رویاها.

«أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ»
من کارم را به خدا واگذار می‏کنم زیرا که او به (احوال) بندگان بیناست.💚

با اینکه وبلاگِ قبلیم رو دوست داشتم اما فضای وبلاگم حسابی سنگین شده بود.

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱