~هوالنور
یکی از مزیتهای ورود به اجتماع و کار کردن تو محیط و گذروندن وقت با آدمهای مختلف با فرهنگها و رفتارها و عقاید و سبک زندگی نسبتا متفاوت برای من حداقل اینطور هست که دیگه نسبت به خریتهام [با عرض معذرت بابت بیادبیم! باید صریح مینوشتم] دیگه اون احساس شرمساری قبل رو ندارم. مواجههم با آدمای مختلف و دیدن اینکه خیلی از آدما، حتی اونایی که در ظاهر حالا رفتار یا ظاهر بیرونی یک سری باگ و نقصهایی دارن و دیدن اینکه همهی آدمها خریتهای مختص به خودشون رو دارن، باعث شده که از اون حالت کمالگرایی در رفتار و کردار خارج شدم و دیگه بیشاز حد خودم رو شماتت نمیکنم. اگر تا به دیروز نگران این بودم که با رفتار خامم دیگری دربارم چه فکری میکنه و چطور برداشت میکنه، یا باید طوری رفتار کنم گه بالغانه باشه چون اجتماع جای آدمهایی با اشتباهات مکرر نیست، الان تنها چیزی که برام اهمیت داره، درست بودن رفتارمه یا اگر اشتباه بود درس بگیرم، تصحیحش کنم، نه اینکه طرد بشم و خونه نشینی پیشه کنم تا به رفتار زشتم فکر کنم. مصداق بارز اینکه: انسان ممکن الخطاست" و به جاده خاکی زدن، لازمهی زندگی و پختگیه.
الان متوجه میشم وقتی قراره چیزی برام تجربه بشه به چشم یک تجربهی خوب یا بد بهش نگاه کنم و تا اندازهی خودش خودم رو به زحمت بندازم نه بیشتر! مسئلهی اصلی اینکه درس بگیرم و درست یا غلط بودن کارم رو بفهمم. قبوب دارم خیلی از اشتباهات خسارت جبران ناپذیری داره و به قول اون دیالوگه تو اون سریال که اسمش یادم نیست: انگار بعضی اشتباهات برای این به وجود میان که هیچ وقت جبران نشن!" اما مگه آدم بدون خریت وجود داره؟
خواستم دربرابر کسی که دوستش دارم بینقص باشم ولی دیدم اون آدم هم بینقص نیست. تصورم اینطور نبود از قبل که قطعا بینقصه، نه! ولی من توقعم از خودم در مواجهه با اون فرد یا دیگران این بود که باید بینقص در ظاهر و رفتار و باطن باشم، اما از یه جایی با دیدن رفتارای اشتباه یا بهتر بگم رفتارهای خام اون فرد یا گسانی دیگه، به فکر فرو رفتم که لازم به این همه اذیت و سختگیری نیست. لازم نیست اینقدر سختگیری کنی گه بینقص باشی. این اصل انکار ناشدنیه که انسان بخاطر همین نقصهاش تبعید شده به این دنیا. حالا اون نقص تو ایمان و اعتمادش به خداوند بوده که سیب خورد و هبوط کرد. اصل همین سرزنش نکردنست. اصل پدیرفتن خامی و پخته شدنه. بالغانه درفتار کردن انتهای یه رفتار ازروی خامیه. اگر قرار باشه کسی تو رو بپذیره، همینطور که تو اون آدم رو یا دیگران رو با باگها و نقصهاشون پذیرفتی، اونهاهم باید تو رو با این نقصها بپذیرن. حالا تلاش برای رفعش دیگه بحث جداست!
یاد گرفتم خودم رو همینجور دوست داشته باشم و دارم. کم برای خودم تلاش نکردم. الان که به زندگیم نگاه میکنم، میبینم نه! واقعا برای زندگی و اهدافم تلاش کردم. راهم اون راهی که اول شروع کردم نبود ولی بیراهه نرفتم. گاهی برای موفق شدن باید مسیر رو عوض کرد، نقشه رو تغییر داد.
به هرحال اشتباه و خریتهای بقیه، بهم اعتماد به نفس داد که برای هر اشتباهم افسوس زیاد نخورم و دنیارو تموم شده فرض نکنم. هرچند که به قول آقا مصطفا[همون آقا مصطفای معروف تلگرام] آدم عاقل به نفسش اعتماد نمیکنه، به خدا اعتماد میکنه و عزت نفسش رو زیاد میکنه. آره خلاصه... جان کلامم این بود بعد این همه صغری کبری چیدن " سختنگرفتن به خودم و تامل درباره رفتاره. پذیرفتن و قبول اینکه آدمها باید تو رو با نقصهات بپذیرن چون هیچکس اونقدر کامل نیست که به تو خرده بگیره."