حس می‌کردم دل سنگ شدم. این محرم بدتر از سال‌های قبل شدم. هنوزم این حس رو دارم کم و بیش. الان خیلی یهویی دلم میخواست می‌تونستم برم کربلا. وجودم تمام وجودم میل داره به سمت کربلا. می‌خوام برم پیش امام حسین(ع). میخوام روحم رو شبک کنم. میخوام برم گریه کنم. میخوام برم همه چیزو دوباره مو به مو بگم به امام حسین(ع) و دوباره ازشون بخوام درست بشه همه چیز. چیزی خراب نیست، فقط یه آرامشی میخوام که بین این همه درستی نادرستی، داشته باشم. آدم وقتی دلش میگیره میره پیش کسی که سنگ صبوره و به درد دل گوش میده، همدردس میکنه و آخر دست مهریونی که به سرت میکشه، انگار نور و آرامش رو به سمتت سرازیر میکنه. 

امام حسین(ع) عزیزم؛ شما که همه چیو میدونید، حتی میدونم تا اینجا همون چیزی بوده که شما میخواستین، از اینجا به بعدشم مطمئنم دست خودتونه، رهام نمیکنید. 

من با ایمان قلبی به شما و خواسته‌تون تا اینجا پیش اومدم، میدونم نتیجه خوبی برام رقم میزنید.