۶ مطلب با موضوع «از چهار صد و سه؛» ثبت شده است

درسخوندن یک انسان منزوی در محیط سمی

~هوالنور

دانشگاه رفتن از اون چیزی که فکرش رو میکردم سخت تره مخصوصا وقتی که هم درس بخونی هم کار کنی. به علاوه اینکه مجبور باشی غیر حضوری درس بخونی. دانشگاه رفتن برای من مدرک گرفتن و پز نمره‌ی خوب گرفتن نیست، دلم سواد و دانش میخواد. اینکه تو یک چیز که بهش علاقه دارم حرفه‌ای و متخصص باشم و بتونم خدمتی به دنیا ارائه بدم اما خب راستش با اینجوری دانشگاه رفتن، خیلی امید ندارم هرچند که راههای دیگه‌ای هم هست تا بتونم با تخصص برای کمک به دنیای بهتر تلاش کنم.

این روزا منزوی تر از همیشه شدم. 90 درصدش به محیط کارم برمیگرده به همکارام. خیلی دوست دارم بنویسم حتی شاید ما بین یه عالمه آبغوره بگیرم اما باید تحمل کنم و این زخم دردناک رو بازش نکنم بهتره. فقط میتونم اینو بگم که حضور آقای ح بهم نیروی موندن و تلاش کردن میده. هنوزم با گذاشت یکسال احساس میکنم حقم رو خوردن و دلم تو محیط کار قبلیمه. من از لحاظ کار تو حرفه‌م خیلی جلو رفتم و اگه محیط کارم نزنه تو ذوقم خیلی خیلی جای پیشرفت دارم اما یه جاهایی ول میکنم و دل و دماغ جلوتر رفتن ندارم. دلم خیلی برای محیط کار قبلیم تنگ شده، خیلی...

  • ۳
  • نظرات [ ۵ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳

    403:مهر ماه

    ~هوالنور

    مهرماهِ امسال رو کم دوست دارم. ماه عصبانیت و دلخوری و قهر بود برام، اما اتفاق خوب هم افتاد. مهر، ماه ترسناکیه برام چون داره یادآوری میکنه فقط یکماه دیگه تا تولدم باقی مونده و بعدش شروع یک سن جدید و باز بزرگتر شدن و سختی و چالش های بیشتر. چالش های بزرگسالی تا اینجا خیلی اذیتم کرده. هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که بخوام اینقدر درگیر زندگی و روابط و پیچیدگی های زندگی آدمی بشم. حالا علت اینکه اکثر آدم های بزرگ دوران کودکیم آرزوی بیخیالی دوران کودکیشون رو داشتن، میفهمم. بزرگسالی چالش سختیه. تنها کسی که درکت میکنه خودتی، تنها کسی که کمکت میکنه خودتی، تنها کسی که بلندت میکنه خودتی، دیگران مسئول گرفتاری و مشکلات و ناتوانی های تو نیستن! نهایت کمک بقیه میتونه درک کوچیکی باشه که از طرفشون ببینی. بزرگسالی مثل کودکی نیست که همیششه مامانت هواتو داره زمین نخوری، غذا بهت میده، لباسش رو عوض میکنه و دائم مراقب خواسته هاته. بزرگسالی مسئولیت سنگینی هست که خودت تنهایی باید به دوش بکشی. موقع درد کشیدن کسی نوازشت نمیکنه، هرموقع هم عصبانی باشی، آزرده باشی تازه باید نگران رفتارت با دیگران هم باشی که مبادا رنجیده بشن. میدونی چون بقیه هم تو چنین موقعیت هایی قرار دارن و تو اونقدر درگیر مسائل و هزارتوهای زندگی خودتی که فرصت حل چالش های دیگری رو نداری. وقتی انیمیشن آنه شرلی رو میدیدیم، سن های جوانی آنه دیگه مثل قبل پر شور و شر نبود. اون هیجان قشنگ و حس خوبی که از حرف زدنش یا کاراش میگرفتی دیگه خبری نبود. بزرگ شده بود، آروم، بی‌تفاوت به هیجان های کودکی و سخت‌گیر برای دوران بزرگسالی. برام جای سوال بودکه چرا اخلاق آنه اینقدر فرق کرده بود و طلبکار بودم از این اُفت هیجان و جذابیت اما خب الان با تمام وجودم درک میکنم آنه رو. من که کودکیم بی شباهت به آنه نبود و الان بزرگسالیم گرفتار همون رفتارها و اخلاقیات شدم.

    اون احساس ذوق بعد دیدن چیزهای کوچیک، خنده‌های از ته دل، رویاهای فانتزی و بامزه، خیالپردازی غیر واقعی همه و همه انگار دود هوا شده.

    به هرحال بزرگسالی خیلی سخته بشدت سخت. و همین باعث میشه از ازدواج بترسم. اتفاقی که فرای چالش‌های بزرگسالیه که من هنوز گاهی به این نتیجه میرسم که آمادگی‌شو ندارم. به هرحال باید تحمل کرد...

    پ.ن: این آهنگ رو خیلی دوست دارم برای پاییز. بشنوید و لذت ببرید :))


  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳

    خوشحالی بعد از ؟

    خوشحالی بعد از ؟

    ~ هوالنور

    آقای ح میگه: تابحال اینقدر خوشحال ندیده بودمت!"

    راست میگه خودم خیلی وقت بود که برای چیزی اینقدر ذوق نداشتم! موفقیت های خوبی داشتم اما بیشتر از اینکه خوشحالم کنه،خیالم رو راحت کرد. اصلا خوشحالی یادم رفته بود. تو این یکسال خیلی بهم سخت گذشت، این هدیه کمترین چیزی بود که میتونستم بابت صبر بر رنج این یکسال و دلشکستگی های این یکسال گذشته به خود صبور رنجور بی صبر کم طاقتم بدم. دوست  دارم خدای من که همیشه تنها حامیم بودی و هستی.

    پ.ن: بالاخره تونستم به پول خودم برای خودم لپ تاپ بگیرم :))

  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳

    403:رهایی

    دوست دارم دلم رو از بند یک سری تعلقات و خاطره‌ها خلاص کنم. بودنشون کمی آزاردهنده‌ست چون سنگ میشند جلو پای قلب و عقلم برای حرکت کردن به سمت راه‌های جدید.

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • جمعه ۲۴ فروردين ۱۴۰۳

    403:فراموشی

    ~هو الحافظ

     چند وقتیه که دچار فراموشی‌های مکرر میشم. نمی‌دونم بخاطر عدم توجه کاملم به موضوع هست یا چیز دیگه‌ای؟! چند بار اتفاق افتاده موضوعی که میخواستم به کسی بگم یا کاری انجام بدم یا حتی چیزی رو به کسی یادآوری کنم اما کاملا از یادم رفته و بعد از چندین روز به یادم اومده. این مسئله داره اذیتم میکنه. یکبار یکی از همکارام به شوخی گفت: یکم نروزان بخور، جینکورایی بخور تا حافظه‌ت تقویت شه". و من وقتی دچار فراموشی میشم یاد این حرف همکارم می‌افتم و میخوام خودسر قرص تقویتی حافظه مصرف کنم  که خب الحمد الله خوب یا بد همونم یادم میره! :/

    رمز ورود وبلاگ قبلی بیان رو یادم رفته. من همه‌ی پسوردهام رو جایی یادداشت میکنم یا حتی یک فایل فشرده از اسکرین پسوردها و نام کاربری‌هام توی کامپیوتر و گوشیم دارم اما چند وقت پیش که میخواستم وارد وبلاگ قبلی بیانم بشم، میزد رمز اشتباه. هرچقدر فراموشی رمز عبور زدم و ایمیل فرستادم و انواع رمزهای عبوری که به ذهنم میرسید رو زدم باز هم نشد که نشد! عجیبه چون با گوشیم وارد پنل کاربری وبلاگ قبلیم شده بودم و رمزش ذخیره بود و هیچ وقت عوضش نکردم اما الان با گوشی هم که وارد میشد میزنه اشتباه! حسابی ناراحتم از این موضوع و نگران نوشته‌های قبلیم.

    دو سه هفته پیش که همین ماجرای رمز عبور و وبلاگ قبلیم اتفاق افتاد قبلش به وبلاگ ارشیو بلاگفام سر زدم. شروع کردم به خوندن پستای دوره‌ی نوجوونیم و چقدر یادش بخیر بود که میگفتم. خوشحالم. چون وقتی اون نوشته هارو مینوشتم به این روزا فکر میکردم. به روزایی که قراره بعد از چند سال نوشته های قدیمیم رو بخونم و بگم دیدی شد؟! دیدی چقدر تغییر خوب داشتی؟!  حتی الان هم برای آینده مینویسم. برای آینده‌ی خوبی که قراره این نوشته‌ها رو بخونه و لبخند به لبش بیاد.

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • چهارشنبه ۲۲ فروردين ۱۴۰۳

    برگ اول 403؛ ریسه‌ی اهداف

    ~ هوالحافظ

    بهار زیباتون مبارک و انشاءالله سال 403 به سرسبزی و زیبایی بهار باشه.🌱

    یکی از اهداف سال جدید که اولین قدم برای تحققش میشه این پست، اینکه میخوام بیشتر بنویسم. فضای تلگرام و اینیستاگرام به خصوص اینیستاگرام هیچ وقت جای صمیمیت و حال خوب و نوستالژی‌ای که توی وبلاگ داشتم و دارم رو نمیگیره. حالا که سال جدید شروع شده وقتی به نوشته‌های سال 402 نگاه کردم و دیدم از اتفاقات چقدر کم نوشتم، وجودم حسرت شد از ننوشتن‌ها. خوندن نوشته‌های قدیمیم گرد و خاک رو مغزم رو میزنه کنار و حافظه‌م رو مجبور میکنه به راه کار کردن.

    چیزی که ادم رو سرپا نگه میداره امید رسیدن به اهدافیه که تمام آینده‌ش رو در برگرفته. امروز بالاخره دست به کار شدم و چراغ ریسه‌ایا رو زدم به دیوار، اتاقم رو مرتب کردم، میزم رو مرتب کردم و یه سرو سامونی به قفسه‌ی کتابام دادم، اهدافم رو نوشتم و برنامه ریزی کردم برای سال پیش رو.

    از زمانی که وقتم بجای گشتن توی وبلاگ، صرف گشت زدن توی اینیستا شد، احساس میکنم مغزم خالی از کلمه‌ست. اینیستاگرام ذهن رو کال میکنه. تصویر به خورد مغز میده بدون متن و قدرت خوندن و تفکر رو از آدم میگیره. شدم مثل یک نوآموز زبان فارسی که باید تک تک کلمه‌ها رو فرا بگیره و معنا کنه و به خاطر بسپره. نوشتن از زندگی و روزمرگی و احساساتم، باعث میشد مغزم ورزیده بشه برای حرف زدن و تامل اما به لطف اینیستاگرام طاقتم برای خوندن و تامل کم شده، در ثانی هیچ کجایی اونقدر که اینجا خودم بودن رو حفظ میکنم، این اجازه رو بهم نمیده.

    خدایا مارو در رسیدن به اهدافمون کمک کن و نذار اهداف دنیا جای تلاش برای رسیدن به هدف اصلی زتدگی‌مون رو بگیره.

  • ۷
  • نظرات [ ۴ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • پنجشنبه ۲ فروردين ۱۴۰۳
    به نامِ خدای کلمات

    ~اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

    ~الهی در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده‌ای خسته‌ام مکن.~

    چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰ ساعتِ18:29

    کانال تلگرام؛t.me/parchinraz
    پیوندها