متاسفانه عاشقم و تک بعدی. نمی‌تونم الان که قلبم، مغزم، احساساتم، چشم و گوشم درگیر یک نفر هست، به چیز دیگه‌ای بپردازم. انرژی و انگیزه و تلاشم مختص به اون یک نفره. به بودن اون یک نفر.  راستش تا الان هیچ وقت نبوده که لحظه‌هایی رو زندگی کنم در لحظه بدون ترس و استرس یا امید به آینده مگر لحظه‌هایی که با او می‌گذره. من زندگی و حس نکردن گذر زمان رو کنار او حس کردم. این حس عجیبیه. چیزی که دائم انکارش می‌کردم و به تمسخر می‌گرفتم ولی الان تمام وجودم تو خواب و بیداری درگیرش شده. خوبه خیلی خوبه. احساس جدید و قشنگ و خیلی شیرینِ ملس که غیرقابل وصف و نشان دادنه ولی گاهی تلخ میشه. تلخیش هم شکل همون شیرینی غیرقابل وصف و نشان دادنه.

من تو مخفی کردن احساسم ضعیفم. همه به سِّر درونم پِی می‌برن. این خیلی اذیتم میکنه خیلی.