• هو البصیر
ولی میدونین چیه؟ اینکه رُک حرفش رو گفت خوشم اومد.
راست میگه که من شخصاً به طرف حرف رومیزنم نه پشت سرش و این اخلاقش برام بعد از ۵ ماه ثابت شده.
هرچند که دلگیرم از رفتارش ولی نمیتونم متنفر باشم! عجیبه واقعاً! به هرحال تو محیط کاری از این اتفاقات میافته. من دلنازکم و زود رنج. ولی خب هنوزم حالم یجوریه. بین چنتا حس گیر کردم و نمیدونم رفتارم باهاش درست بود یا نه. الان که دارم بررسی میکنم شاید یه عذرخواهی بهش بدهکارم. شایدم اون زیاد حرص میخوره و منفعت طلبه! چیزی که صدبار بهش گفتم. و البته این رو هم گفتم از تو توقع این حرف رو نداشتم. اما میدونید چیه؟ این توقع نداشتن و دلشکسته شدن بخاطر اون احساساتِ درگیرِ مربوط به خودشه. آدم از کسی که خوشش میاد نه لزوماً عاشق باشه و یا فلان و بهمان، نه! صرفاً خوشش بیاد، توقع ملایمت داره نه رُک گویی. اگر مثل بقیه بود شاید اینقدر اذیت نمیشدم!
چمیدونم اصلاً! قصیه که فعلا حل شدهست. مونده احساساتِ من و اینکه ازش عذرخواهی ریزی بکنم یا نه. نمیخوام فکر کنه حق با اونه. چون من گناهی این وسط نداشتم و فقط وسط بازی قرار داده شدم.
سرگیجه گرفتم از بس که مدام به این موضوعات پیش اومده فکر کردم. من آدمیام که فقط بلدم بقیه رو نصیحت کنم.
دو روز پیش که با الهه حرف میزدم در راستای توضیح اون حرکت [اینجا بیانش نمیکنم چون زشته و عیبه ولی تو کانال گفتم] گفت اشتباه کردی. هرچند درکم کرد و خندیدیم به این کار. گفتیم شاید حسادت برانگیزانه باشه. اما حس میکنم یه رفتار بچگانهای بیش نبود.
نمیتونم افسار احساساتم رو مهار کنم و این خیلی اذیتم میکنه. امروز سراپا استرس و هیجانم تا ببینم چه رفتاری خواهم داشت و خواهد داشت.
ولی خب این قهر و دعوا و آشتی و شوخی، متفاوتترین مدل بود تو زندگیم. چون از داد و بیداد خوشم نمیاد. واقعاً همیشه همینطور آروم حرص آدم رو درمیاره؟ و اینطوریه که نمیذاره آدم باهاش قهر باشه. مدام حرف میزنه. هرچی سعی میکنم حرفی نزنم آخر اونی که داره میگه و میخنده ماییم! دلم میخواد بزنم تو دهنش. هوف...
میترسم کسی متوجه احساساتم نسبت بهش بشه و این من تنم رو به رعشه میندازه.
خدایا منو از این کلنجارایی که با خودم دارم نجات بده که دیوانه شدم.