پناه به نوشتن
قبلا دائم دلم میخواست بنویسم ولی حرفی برای زدن نداشتم. این روزا خیلی اتفاقات توی زندگیم افتاد که کوچیکو بزرگ بودن و البته نوشتنی، نه اینکه فایدهی خاصی داشته باشه نه! صرفاً نوشتنشون برای بعدها که بخونم و بدونم از کجا شروع کردم. چکاری کردم. و از کجا تموم کردم چه چیزها و چه کارهایی رو.
نمیگم سرم شلوغ بود. نمیگم حرفی نداشتم، تنبلی کردم که گذاشتم هی حرفا روی هم توی ذهنم تلنبار بشه ولی شاید یک فایده داشته باشه این دائم فکر کردن و تلنبار شدن جدای از قسمت روزمرگی و خاطره ننوشتن. یادمه توی کانالی میخوندم که یه چیز جالبی نوشته بود. دقیقاً یادم نمیاد چی بود اما مفهومش این بود که:"این انباشت کلمات ذهنی روی هم، اینکه وقتی به یه فکر و عقیده و نظری میرسی ولی همون داغِ داغ بیانش نمیکنی، این انباشت باعث میشه هی دائم توی این حروف و کلماتو فکرها بیل بزنیو زیرو روشون کنی. یه جاهایی تجدید نظر کنی. یه جاهایی تغییرشون بدیو یه جاهایی تکمیلشون کنی. یه وقتایی هم خداروشکر کنی از اینکه زود و سطحی حرفی نزدی. به هرحال اینها رو خودم بهشون فکر کردم و به این نتیجه رسیدم اگر عقیده و فکری یا ایدهای رو مدتها بهش فکر کردی و تصمیمت دربارش به کلی تغییر نکرد، اون وقت ارزش بیان داره.
الان حسابی از لحاظ ذهنی خسته شدم از فضای مجازی. از خوندن و اعصاب خوردیو ناراحتی. اومدم پناه بیارم به نوشتن برای خودم توی غارتنهایی.
هرچی که هست من حسابی تنبلم که از اتفاقات خوب زندگی ننوشتم. از تصمیمای جدید، چه بزرگو چه کوچیک.
به هرحال خدارو هزار مرتبه شکر.
- ۱۴۰۱/۰۸/۲۷
با احترام و عرض ادب
با قسمتی از بیانات شما موافق و با قسمتی مخالفم .
موافقم از آن جهت که فرمودید : افکار در ذهن آدمی با فکر کردن زیاد پخته و قابل بیان تر می شود . و یا به قول شما : ارزش بیان پیدا میکند .
مخالفم از این جهت که : افکار آدمی در ذهن ، فرّار هستند . و اگر به موقع آنها را جایی ثبت نکنی ، گاهی باز گشت به آنها غیر ممکن است . یعنی دوباره هرگز به یاد نمی آوری . مثل زمانی که در ذهنت یک بیت شعر می سرایی . و با خودت میگویی سریع برسم به یک کاغذ قلم و این را یادداشت کنم . اما شاید بارها اتفاق افتاده باشد که اون کاغذ قلم برایت به موقع فراهم نشده . حتی شاید برای یک ساعت . بعد از یک ساعت که کاغذ قلم گیرت می آید ، هر کاری میکنی ، دیگه یادت نمی آید که چی سروده بودی .
نوشتن ، لزوما این نیست که حتما باید بنویسی و در معرض عموم قرار بدهی . می توانی بنویسی و برای خودت نگه داری .
امتیاز اینگونه نوشتن به این است که اگر ده روز دیگر ، دوباره همین فکر و یا مشابه این فکر ، به ذهنت خطور کرد ، می توانی نوشتۀ ده روز پیش خود را دوباره بخوانی و اگر خواستی ، چیزی بر آن بیفزایی و یا چیزی بکاهی .
امتیاز دیگرش این است که افکار ذهن شما دیگر در پرده پنهان ذهنت نیست ، بلکه به صورت تصویر واژه ها در مقابل چشمانت قرار دارد و میتوانی آنها را تصحیح ، کم ، یا اضافه کنی . یعنی یه جورایی ویراستاری افکار ، نه نوشتار .
اگر نوشتن بیخود و بی جهت بود و به درد نمیخورد ، هرگز در دوران دبستان ، معلمها ، برای دانش آموزان ، مشق و تکلیف نمی گفتند .
چون یادگیری ، همراه با نوشتن ، سهل تر و ماندگارتر از یادگیری روخوانی و یا ذهنی هست .
مثل یادگیری لغات انگلیسی .
شما ده ساعت ده تا لغت انگلیسی را ذهنی یاد بگیرید .
و همان ده لغت را به صورت نوشتاری یاد بگیرید .
کدام ماندگارتر است ؟
حتما نوشتاری . و صد البته نوشتاری همزمان با تکرار مکرر گویایی . مهم نیست گویایی بلند باشد و به زبان . و یا گویایی ذهنی . هر دو موثر است . اما تنها و تنها و فقط گویایی ، اثرش بسیار کمتر است .
امتیاز دیگر نوشتار ، درست یا نادرست بودن افکار ذهنی شماست .
گاهی اوقات یک چیزی در ذهن شما حضور دارد . و شاید به نظرتان برسد که حتما و قطعا درست است . اما به محض اینکه آن را روی کاغذ ترسیم میکنید ، به عینه مشاهده میکنید که اشتباه محض است . چرا ؟ چون موقعی که در ذهن شماست ، تصویر مشخصی از آن ندارید . شاید یک تصویر کلی و مبهم . اما به محض اینکه به صورت تصویر فیزیکی در مقابل شما قرار میگیرد ، ایرادات و اشتباهات آن ، حتی بی آنکه خودتان تجسسی مضاعف داشته باشید برای شما آشکار میشود .
یک الگوی مثلا دامن در ذهنتان تصور کنید . بعد پارچه را بردارید و با قیچی به جان آن بیفتید . حالا دامن را دوختید . اما هزار ایراد دارد . چرا ؟ چون الگوی مصور فیزیکی نداشتید که قبل از برش و دوخت ، ایراد آن را ببینید . اما حالا که دامن ( یا همان تصور ذهنی شما ) نمود پیدا کرده ، ایراد آن کاملا مشهود است .
ذهن من و شما ، ذهن مولانا نیست که او می گفت و حسام الدین چلبی می نوشت .
من و شما اگر بخواهیم متنی را برای کسی دیکته کنیم ، صد بار وسط کلاممان از اون منشی بیچاره می پرسیم : ار اول دوباره بخوان ببینم چی نوشتی ؟ و برای هر یک سطر کلام ذهنی که می خواهیم بگوییم ، ده بار اون بیچاره باید متن را از اول باز خوانی کند .
فکر کنم زیاده روی کردم در موضوع .
ببخشید لطفا .