هوالغفور

یکی دو شب هست که عصر دم غروب، بعد از غروب خورشید، وقتی شب شده و هوا تاریکه، خیلی خیلی زیاد بوی پاییز و صدالبته بوی مدرسه میاد. اما جدای این بوی مدرسه و یادآوری اون دورانی که توی این زمان به فکر تهیه کیف و لباس مدرسه بودیم و چقدر ذوق داشتیم و حداقل من به شخصه به خودم قول میدادم که از پارسال بیشتر درس بخونم و تمرین‌های ریاضی رو کامل بنویسم و این حسِ مربوط به مدرسه و کودکی، یه حس عجیبی میاد سراغ آدم. امشب بیشتر احساسش کردم. ممکنه فردا شب بیشتر بشه و همینطور بیشتر و بیشتر. نمی‌دونم برای شما هم این حس وجود داره؟ حس غریبیه. حس عجیبیه. نمی‌تونم روش اسم بذارم ولی تنها کلمه‌‌ی نزدیکی که با فکر کردن به این احساس میاد توی ذهنم، دلتنگیه! حالا دلتنگ چی و کی نمیدونم! حس عجیب و غریب. همونی که هرسال این موقع میاد سراغ آدم. حس تنهایی؟! شبیه یه موسیقی پیانوِ مبهم زیبا. چیزی که هنوز علتش رو نفهمیدم. کمی شیرینه کمی غریب.