۱) دارم به این فکر میکنم که خدا هر کدوم از ما آدمهارو میخواد یک جوری وادار به فراگیری یه صفتی بکنه! البته نه اینکه کل هدف خلقت ما همین باشه، نه! فقط فکر میکنم در راستای رسیدن به همون کمال و پختگی، یه سری مانعها و همین چیزایی که برای ما پیش میاد رو سر راهمون قرار میده برای یادگیری همون درس یا صفت. من فکر میکنم خدا میخواد به منِ عجول 7 ماهه به دنیا اومده، معنی صبرو شکیبا بودن رو یاد بده. به هرجای زندگیم که نگاه میکنم برای هر چیزی از کوچکترین چیزها وادار به صبرم. وقتی به خودم و مشکلات اطرافانم نگاه میکنم. وقتی حرفای بقیهو گفتن از مشکلاتشون رو میبینم، به خودم میگم: ها؟! چه دختر؟! واقعا چی فکر میکنی؟ تو چی هستی اصلا؟ الان شاید به تعبیر دخترِ حداقل ده سال بعد، چه روزای بی دغدغهای رو سر هیچ و پوچ با خودت کلنجار میرفتی و میگذروندی!
۲) به کتاب شازده کوچولویی که دو روزی روی کمد گذاشته بود و هممون بیتوجه از کنارش عبور میکردیم فکر میکردم. به اینکه یک روز که برداشتم و گذاشتمش توی قفسه کتاب از خواهرم پرسیدم این از توئه؟و جوابش نه بود. وقتی از داداشم پررسیدم اونم همین جواب رو داد. به این فکر کردم که چطور این کتاب سرو کلش از خونه پیدا شده و هیچکسم گردن نمیگیرتش! بعد فهمیدم بابا اونو توی اوتوبوسی که از مسافرت میومده برداشته. کتابی که گویا صاحبش توی ماشین جا گذاشته بودتش و برای پس دادن کتاب، حداقل دو سه تا صد کیلومتر، فاصله فیزیکی بوده البته اگر ندونستن مشخصات و اینکه از کی بوده رو فاکتور بگیریم! خلاصه بازش کردمو اتفاقی بر خوردم به اون جمله معروف اهلی کردن یعنی چه؟ همون که شاهزده کوچولو برای پیدا کردن دوست با روباه همصحبت میشه. این کتاب از سنم گذشته. برام جذابیتی نداشته و نداره، ولی کتابو ورق میزنم. بعد خوندن اون دو سه خط هی به این فکر میکردم منی که این روزا هیچ دوستی ندارم، چطور برم دنبال دوست؟ توی پارک که بودم و چشم به گروهای دسته جمعی یا دو نفری دوستها میافتاد، حسابی حسرت میخوردم. دلم میخوادست منم مثل شازده کوچولو برم یه دوست پیدا کنم. با خودم میگفتم: دوست پیدا کردن چطوریه؟! باید چی گفت؟ کجا باید رفت؟ فرمالیته هست یا قانونی داره؟ جایی نیست که برای آدم دوست خوب پیدا کنن؟ مشخصاتی رو بدی و بگی اگر فلان دختری با این مشخصات بود باهام تماس بگیرید؟ اصلا... اصلا منو برگردونید به اول دبستان! میخوام ببینم چطور با همکلاسیام دوست شدم. چطور حرف زدم؟ چطور شروع کردم که نتیجش شد دوازده سال دوستی؟ بعد از این همه فکر و فهمیدن ناتوانیم توی این مورد، به فکر تاسیس بنگاه دوستی افتادم. نمیدونم! شاید یک روزی بر حسب نیاز چنین کاری رو انجام دادم! اما من واقعا به دوست نیاز دارم. این روزا جای خالی دوست با وفا رو حسابی خالی میبینم. دوستایی که دور و برم صفت دوست بودن رو یدک میکشن، یه تعداد آدم هستن که به وقت نیاز به یادت میافتن. خوشم نمیاد ناز کسی رو بکشم. خوشم نمیاد چند بار و چند بار به مثلا دوستان پیشنهاد بیرون رفتن بدم و هر بار نه بشنوم. و نادیده گرفته بشم. خوشم نمیاد دلم بخواد ازشون خبر بگیرم و باهاشون حرف بزنم ولی فقط برای امتحانم که شده یکماه تمام هیچ خبری، احوالی ازشون نگیرم و چنان فراموش بشم انگار هرگز چیزی بینمون نبوده! انگار من توی ارتباطی یک طرفه بودم و اونا منتظر قطع کردن این ارتباط. شاید من بد تعبیر کردم و اینو دوستی دونستم. از دوستی یادم میاد که قدمت دوستیمون اندازه سنمونه ولی بعد پیدا کردن آدمهای جدید من براش غریبم. از اینکه... میدونید این دلشکستگیه و دلم میخواد بندازمشون دور. خیلی ناراحتم از این بابت و حسابی دلخور. خیلی دلم حرف زدن با دوست رو میخواد. بیرون رفتن باهاش رو. زنگ زدن. پیام دادن ولی اهل شکستن غرورم و ارتباطی یک طرفه نیستم. میندازمشون دور و به این فکر میکنم منم بالاخره یکی رو پیدا میکنم.
۳) دیشب بعد از یه مهمونی فامیلی به خودم میگفتم:به عینه ببین دختر و برات مهم نباشه حرف صد مَن یه غاز مردم که چنان پر شور و هیجان مشکل زندگی مردم رو به سانِ چهل کلاغ روش میذارن و میگن. موفقیت آدم رو اندازه بال ملَخِ کوهی تنزل رتبه میدن! ببین. سیر کن و بفهمن و یاد بگیر! واقعیت همینه. کوبیدن آدما به صورت غیابی زیر مشتو لگد و پتکِ خشم حسرت و حسادت بقیه، خیلی رواله. آدما دوست دارن موفقیتهای هم رو از خار بیابون بیارزشتر کنن چون همون موفقیت و خوب بودن و خوشی خاری هست که میره توی چشم بقیه.
۴) چند روزه خیلی حرف میزنم.
۵) عاشق بوی چای تازه دمم. وقتی میخوام چای دم کنم، اون موقی که قطرههای شتابزده آبجوش با سرعت سقوط میکنن روی پَرهای خشک شده چای، همینطور عطر بهشتیه که تو فضا پخش میشه.
۶) بابا رفته یزد و من بیصبرانه منتظرم برگرده با ظرف باقلوا :)))
پ.ن: لطفا طفا اگر پست این پست یا هر پستِ دیگه غلط املایی داره بهم بگید. من به هیچ وجه ناراحت نمیشم. اصلا و ابدا! چند دور میخونم پست رو به بهانه مچ گیری غلط املاییها ولی بعضا از دستم فرار میکنن :/