اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

گردش در طبیعت.

جمعه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ

همونطور که دیشب گفتم امروز رفتیم بیرون با خانواده پدری. خوب بود. خوب گذشت. من هر دفعه موقع رفتن خیلی مثل بچه های تخس و لوس نمیام نمیام راه میندازم و اوقات همه رو تلخ میکنم منتها خب میرم و بهمم بد نمیگذره. ایندفعه کمتر غرلند زدم. برای گردش در طبیعت هم رفتیم یه شهر دیگه. اینجا شهر ها در فاصله 15 یا 20 کیلومتری و همین حدودای کم قرار دارن برای همین پارک جنگلی یکی از شهرای نزدیک شهرمون رو انتخاب کردیم و رفتیم. جای خوبی بود. تا تونستم از همه جا عکس گرفتم و از همه عکس گرفتم منتها نمی دونم چرا تا به خودم میرسید همه استعداد عکس ساده گرفتنشون صفر میشد و بدترین عکس هارو از من میگرفتن. اینکه این دفعه خیلی خنوک بازی در نیاوردم در راستای همون اهداف 1401 ایم هست که خنوک بودن و تخس بودن و ویراژ رفتن روی اعصاب خودم رو بگذارم کنار، و از دامان طبیعت بهره جویم همچنین همه اینها بعدا خاطره میشن برام و عکس ها و لحظاتش ثبت میشن پس بهتره اعصاب خودم رو با چیزهای الکی ناراحت نکنم. از بس 1400 سال توی فجازی و گوشه گیری بوده که منزوی طور شدم و دلم میخواد این اخلاق رو اصلاح کنم. همین گوشه اتاق نشینی باعث شده باز دوباره توانایی ارتباط گرفتن با آدم هارو از دست بدم. خیلی فکر و هدف دارم برای سال جدید و میخوام تمام سعیم رو برای تحققشون بکنم. اهداف روحی-اخلاقی-معنوی زیادی هستن که باید تو وجودم به وجود بیارم یا تقویت یا نابود کنم. یکی از دلایل حضورم جدیدا تو جمع خانوادگی پدری حضور یه قدم نو رسیده بامزه و جیگر عمه (جیگر عمه لقبشه چون اولین بار که دیدم برای قربون صدقه رفتنش گفتم جیگر عمه. گرچه عمش نیستم.)باران دوماهه عمو ته تغاریمه. این بچه خیلی مهرش به دلم نشسته و خب وقوع این پدیده هر صدسال یکبار اتفاق می افته. هم نازه هم شیرینه. و خب به قول مامان خون خون رو میکِشه. چون نسبت خونی نزدیکی داریم باهم باعث این مهر و محبت شده. جوری که منِ فراری از بچه یه پوشه مخصوص از عکسای جیگر عمه تو گوشیم دارم و دم به دقیقه تو کانالم میذارم. فکر کنم اعضا عاصی شد باشن از دستم. :))

بعد بطور اتفاقی یکی از دوستهای خانوادگیمون رو دیدیم که تا فهمید پشت کنکوری ام کمر همت به نصیت کردن من برای درس خوندن بست و خب این پدیده هم تو این شراط مکانی و زمانی دور و بر من  واقعا نادره و من هر وقت توی این خلق را تقلیدشان برباد داد کسی میاد تشویقم میکنه به ادامه راهم، واقعا پر از انرژی میشم و حقیقتا شاد میشم. گرچه ممکنه خسته کننده باشه شنیدن حرفایی که خودت میتونی صدجلد کتاب دربارش بنویسی ولی دلم گرم میشه وقتی کسی منو درک میکنه و به سمت راهی که میرم تشویقم میکنه.

چندباره چندین نفر مختلف من رو دیدن بیرون، میگن چقدر عوض شدی!. ولی من فقط عینک میزنم و نمیدونم منظورشون چیه دقیقا ولی گاهی با یه حالت عجیبی بهم نگاه میکنن که معذب میشم. ( تو پرانتز بگم که به چشم زخم هم تا جایی اعتقاد دارم.) امیدوارم منظورشون این باشه که یجورایی چند سطح بهتر شدم. سعی میکنم با تحقق هدفام کاملا زیاد تغییر مثبت کنم. ان شاءالله.

هرجا در دل طبیعت قدم میگذارم، کتاب هم میبرم عکس میگیرم. حس خوبی بهم دست میده. این شعر از سهراب هم اتفاقی اومد. :))

  

ایشونم باران خانم ما که کوچکترین فرد خانواده محسوب میشه. :*)

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

نظرات (۸)

سلام. سلام.سلام

این مردم هرکیرو میبینن میگن چقدر عوض شدی😅یه معلم تاریخ داریم ما،هربار منو میبینه میگه عوض شدی،یه بار کلا ۱ساعت گذشته بود ا. دیدارمان😂🌼

عکسارو،کوچولوئرو😘

پاسخ:
سلام.
حس عجیبی به آدم دست میده وقتی میگن تغییر کردی. 
سلامت باشید.:))
  • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
  • ولی خنوک گفتن‌تون رو دوست دارمxD

     

    وای دختر عموتون گوگولیه چقدر:")

    پاسخ:
    چه تفاهمی منم دوست دارم😅😂 ولی کلمه باحالیه. قشنگ احساسو بیان میکنه.

    :*)
  • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
  • اون نینی ههTT

    پاسخ:
    😄 تازه عکس نصفست.
  • ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌
  • تفاوت ما:

    من هم غرلند میکنم و میگم نمیام ولیکن وقتی میرمم بهم خوش نمیگذره '-' *چاقو

    پاسخ:
    😄😄 سعی کن بهت خوش بگذره وقتی که مجبوری بری. این نصیحت من به خودمه ازش استفاده کن. :))
  • سارا سماواتی منفرد
  • سلام

    چه خوب به هرحال باهم بودن ها با همه حرف و حدیث هایی که شاید داشته باشه ولی قشنگه و همین اتفاقات و خاطره های ترش و شیرین هست که برای آدم می ماند.

    چه نی نی بانمک و خوگلی خدا نگهدارش باشه.

    ان شا الله سالی پر از اتفاقات قشنگ و دوست داشتی در پیش داشته باشی.

     

    پاسخ:
    سلام :)

    درسته. منم به همین موضوع فکر میکنم و اینکه همه چیزم نباید مطابق میل من باشه. به هرحال کسی از فردای خودش خبر نداره:)

    متشکرم خدا شمارو هم حفظ کنه.
    ممنون همچنین سارای عزیز:*)

    به من خیلی میگن ماسکت رو که برمیداری عوض میشی (حتی چند بار شد دوستم همین کنارش وایستاده بودم ماسکم رو برداشتم برگشت چچمنو نگاه کرد نشناخت :/ و خاطرات مشابه)

    بعد همش درگیرم یعنی چطور میشم؟

     

     

    پاسخ:
    حتما خوشگلتر میشی که میگن :*)))


    منم درگیرم. واقعا یجوریه حداقل بگین خوب میشیم یا بد میشیم نه؟😂

    مامان بزرگ منم هر دفعه‌ من رو می‌بینه می‌گه چقدر ضعیف شدی :)))

     

    و اینکه منم به چشم زخم هم اعتقاد دارم و تا حدودی به چشم دیدم این اتفاق رو که بهتره خیلی از خودمون تعریف نکنیم و ...

     

     

    پاسخ:
    آره مامان بزرگا انگار همشون همینطورن. هر وقت میبینن میگن ضعیف شدی. لاغر شدی. :)

    درسته. من یکجایی خوندم و حتی دیدم که ممکنه چشم زخم از طرف محبت نه فقط حسادت و یا غبطه خوردن تنها باشه.

    شایدم چون زشت میشم نمیگن چطوری :`)

     

    بابابزرگم خدا بیامرز منو میدید سری به نشانه‌ی افسوس تکون میداد و میگفت چقدر ضایع و تباه شدی. منظچرش این بود لاغر شدم😅

    مرحوم سلیقه‌ی پادشاهان قجر رو داشت زنان درست و چاق رو میپسندید😅 هیچوقت هم با عروس‌های لاغر اندامش کنار نیومد مدام نق میزد به پسرهاش این کیه گرفتین گوشت نداره به تنش😅

    پاسخ:
    منکه فکر نمیکنم 😎😉

    😂😂😂 
    واییی خدایا توصیفت از این اخلاق بابا بزرگت ۱۰از۱۰😂🤣🤣🤣🤣

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">