اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است...

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۲۰ ب.ظ

به عنوان توجهی نکنید!. البته نه اینکه بی اهمیت باشه، نه!. هیچ ربطی به پست نداره. فقط این مصرع دو روزه توی خواب و بیداری کلماتش هی توی مغزم رژه میره.

خیلی درس عقب مونده دارم اما نتونستم این هفته حتی یک صفحه درس بخونم. یک دفعه از برنامم بسرعت فاصله عظیمی گرفتم ولی استرس از من فاصله نگرفت، بلکه بیشرتر شد.

کتاب"سینوهه" رو میخونم و دارم به انتهاش نزدیکم. کتاب عجیبیه. اگه واقعا برگرفته از اسناد معتبر تاریخی باشه که خیلی خیلی جای تامل داره. این همه لاقید بودن تو روزگار باستان آدم رو به وحشت میندازه. روابط انسانی تو این کتاب که نقل شده، عجیب و ترسناکه. انگار آدمای روزگار باستان هیچ خط قرمز و حرمتی برای خودشون قائل نبودن. حیا و شرم و... که بماند. حین خوندن این کتاب با خودم فکر میکنم و میگم: دین و ادیان الهی واقعا انقلاب عظیم و پیشرفت خارق العاده و سفینه نجات بزرگی برای آدمیان روزگار باستان بوده. حالا نه فقط اسلام. ولی خب حالا میفهمم دین و مذهب عجب تحول عظیم و خوب و حیاتی بوده که انسان بی تمدن و رو از خیلی چیز ها مصون داشته. خلاصه که آدم چیزای عجیبی توی کتاب هایی منسوب به تاریخ میخونه. و حقیقتا جالب و شگفت انگیزه.

پینترست خیلی خوبه منتها خیلی مجذوب کنندست. بیشتر از اینیستاگرام. و البته صددرجه جذاب تر از اونه. از یک عکس تو رو پیوند میده به یه عکس دیگه. هر عکسی یه دنیای دیگه هست و تو وارد هزار کوچه و خیابون و مکان های مختلف میشی. این هم جالبه و دوست داشتنی. هم حسرت انگیز :(

ببینم شماهم وقتی دستی بر موهای سرتون میزنید و با دستای هنرمندتون یک جوری به موهاتون گند میزنید، بعد میگین خب اشکال نداره. حداقلش اینکه عروسی ای چیزی در پیش نیست، از قضا بعدش عروسی های مختلف پیش میاد؟! یا فقط من نگون بختم؟ :/

بدی پست آینده گذاشتن تو بیان اینکه من یه نامه کوچولو برای خودم نوشتم که مثلا بعدا یهویی منتشر بشه و غافلگیر بشم ولی هر دقیقه جلوی چشمه! :/

و در آخر هم یه شعر زیبا مهمان ما باشید :). البته مهمان جناب حافظ :)

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد* در درد خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کی کند سیاهی چندین درازدستی

در گوشه سلامت مستور چون توان بود

تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

آن روز دیده بودم این فتنه ها که برخاست

کز سرکشی زمانی با ما نمی نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ

چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

حافظ

* اینجای شعر خیلی خوبه. یه تاکید و از روی غصب گفتن:بمیردی حافظ نثار اون نگون بخت میکنه که بامزست.

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

نظرات (۲)

نرگس بیا با ما نیز رموز مستی گو :`)

پاسخ:
😄😄
خیلی خوب بود. یکی دیگه از دوستامم بعد خوندن شعر همینو گفت😄

سلام.سلام.سلام:).

این شعر نام پست شما،ذکر منم هست

حافظ چه کرد باما

 

پاسخ:
سلام :)
شعر قشنگه و پرمعنا.
حافظ که لسان الغیبه :)))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">