این پست دقیقا یک دهن کجی به همان عنوان پست است!

هرچند که یک هفته است اینترنت درست و درمونی ندارم که وبلاگ هارو بخونم و پست بگذارم اما باز هم نتونستم صبر کنم این عکس هایی که داغ داغ با دوربین‌گرفتم ( دوربین گوشی البته ) سرد بشند و منتشر کردنش رو موکول کنم به روزهای منتهی به اخر هفته و ذوق و شوقی هم که از گرفتن این عکس ها و به اشتراک گذاشتنشون دارم از بین بره. هرچند همچین عکس هایی هم نیستند اما من که خیلی بیرون نمیرم ولی وقتی میرم بیرون از چیزایی که باهام حرف میزنند و نظرم رو به خودشون جلب میکنند عکس میگیرم. ساعت ها دارم با اینترنت ضعیف عکس هارو بارگزاری میکنم اما گفتم که اهمیت نداره.

یکی از جاهایی که خیلی دوستش دارم دوتا کتابفروشی هایی هستند که ازشون کتاب میخرم. این یکی از اون کتابفروشی هاست که اولین کتابم رو از اینجا خریدم. خیلی ویترین و دکور درش رو دوست دارم.

انگار یک کتافروشی از دهه 70 یا 50 هست برای همین از ویترینش حس خوبی میگیرم.

عکس هایی که میگیرم هرکدوم یک نشانه از بخش های مختلف شهرم دارند با حرف هایی پشت فرامتنِ عکس هست. مثل این عکس هایی که نقاشی روی دیوار کوچه ای هست که ایستگاه تاکسی های زرد رنگه. همونجا که قبلا سقفش چترهای رنگی زیباداشت اما برداشتن. (ولی من از اونجا عکس دارم که در پست های آتی درمنظر عموم قرار خواهد گرفتم :دی)

این نقاشی قشنگ رو ببینید. اون دتا فنچ عاشق هم که روی شاخه درخت نشستن ازهمه قشنگتر :*)

میدونید زیباسازی شهر خیلی خوبه. بنظرم حتی طرح های ساده ای مثل همین نقاشی چتر میتونه شهر رو زیباتر کنه.

یه بازارچه هست که وقتی واردش میشی پر از بساط دستفروش های لباس، روسری هایی که آویزونه.میوه و این جینگول مینگولای دخترونه مثل کِش مو و گیره و ... میوه های ترو تازه‌باسیفی جات کلم و هویج و کاهو و لیمو و قارچ و...

اون نارنگی سبزا فقط :*) ترش اینقدر ترش که از لیمو ترشم ترش تره :)

این قسمت رو خیلی بگم که وقتی از جلوی این قسمت رد میشیم یه بوی حرمی میپیچخ که نگو! دلم میخواد همونجا بشینم و فقط این عطر حرم رو بو بکشم.

آقا وقتی خودِ امام رضا(ع) نمیطلبه ما همینجوری باید دلتنگی حرم رو رفع کنیم دیگه :((

خب این هم از یکی دیگه از پست های عکس دار سریالی بیخودی وی.

قشنگ واضح و معلومه چقدر نامحسوس توی عکس ها امضا زدم :دی

ان شاءالله عمری باقی بود از این پست های بی فایده ثبت خواهم کرد :))

پ.ن: از اینیستاگرام برای انتشار دادن عکسام استفاده کردم ولی خوب اصلا میلم به سمتش نمیکشه برای همین خیلی سر نمیزنم. انگار یک جوریه:( شاید هم چون فالوور زیادی ندارم بخاطر همونه یا چون اون مدلی که اینجا احساس میکنم شما خوشتون میاد و احساساتتون رو مینویسید نسبته به عکس و متن. ولی در کل اینجارو خیلی خیلی دوست دارم  و دلم میخواد عکسام رو اینجا به اشتکراک بزارم تا شما هم مثل من لذت ببرید :)

این عکس رو یادم رفت ثبت کنم توی پست. اون یکی کتابفروشی دیگه ای که میرم تو مسیر رفت یه آقایی کنار خیابون گل میفروشه. این دفعه گل هاش خیلی قشنگ و دلبر بودن حقیقتا:*)

از جمله گل های بهشتی این گل حسن یوسف ها هستن از بس ترکیب رنگ قشنگ و جذابی دارند:*)