حس دلتنگی دارم. دلم برای اینجا تنگ شد ولی علت دلتنگیم انگار چیزای دیگست! انگار اینجا بیفایدست چون مطمئنا بخاطر چیزای دیگست. نمیدونم راستش حس میکنم هر وقت چنین احساساتی سراغم میاد که شبیه یه ادم شوریدهحالِ تشنه که حس میکنه درمان التهابش با شعر و نوشته نوشتن رو اینجا ترجیح میدمو گویا روحم میطلبه بیام بنویسم از شوریدگی!
نمیدونم چی بنویسم ولی دلم میخواد بنویسم. الان یک آن این شعر زمزمه لبم شد "ای لحظه ی ناب ازل؛ آیینه ی دیدار تو سر شکوه هر غزل
مضمون بی تکرار تو؛ من از که گویم غیر تو
در هر چه میبینم تویی…"
این از ظهر که داروخونه بودمو توی تلویزیون پخش میشد توی مغزم هی پخش میشد. الان دلم شوریده بود رفتم ما بین نوشتن این کلمات بیسرو ته گوشش بدم تا افزون بشه به دلِ تنگِ بیدلیلم. یه جوری روی استفاده از کلمات وسواس دارم که انگار کسی که تو ذهنم تصور میکنم بخونتشون، میخواد بخونه! راستش جدی نگیرید ولی حالم حالِ یک دوانست که سعی میکنه مهار کنه این اسبِ دیوانگیش رو. میدونید چی شد؟ نمیدونم آهنگ جدید محمد معتمدی رو گوش کردین یا نه، ولی توی پوشهها دنبالش میگشتم تا بخونه. به یک آهنگ با اسم معتمدی بر خوردمو زدم روش، پخش شدو میدونید چی خوند؟!
"مژده باران به نفسهای بیابان به رگ خشک درختان
به شب خسته ایوان برسان باز..."
و حالم سوییچ شد رویِ اون مَنِ وطنی. رگ ناسینالیستیم متورم شد و شد اینکه پنجه طوفان بشکن ای وطنم ایران!
پیداش کردمو باز دوباره برمیگردم به حالِ دلتنگِ قبلیم. گلدون گلای نرگسم حسابی سنگینه. جایی که تو حیاط هست، کمترین آفتابی بهش میخوره. سبز شده ولی گل نداده. غمگینم که نمیتونم تکونشون بدم. هیچکس هم در این راستا کمکی نمیکنه. مامان میگه من اون وزنه سی کیلویی رو نمیتونم بردارم. منم عصبی شدم و با بغضِ پر از خشم گفتم: اندازه حُسن یوسف هات نیستن..." دارم فکر میکنم هزینه اجاره یه جرثقیل چقدر میشه؟! شاید بتونم زودتر پول جمع کنم و جاشون رو عوض کنم، تا وقتی موعد گل دادنشون تموم نشده. ولی همون آهنگِ تیتراژ پایانی کیمیا جوابه انگار!توجه نکنید به نوشتههام. توجه نکن اگر روزی خوندی و تو دلم مثل یه دختر 13 سالهِیِ احساسیِ پر فانتزی دارم تصورت میکنم که میخندی. دیوانم دیگه چه کنم!؟ وگرنه آدم عاقله درونم از همین الان داره برای اون آدم چند وقت بعد خجالت میکشه که این چیزا چیه نوشتی تو دختر؟! چقدر ابلهی! بگذار ابله باشم. میخوام تو حال زندگی کنم، نه توی آینده.
ببخشید که حواسم نبود الانی که دارم جِلِزو ولز میکنمو خودم رو به آبو آتیش میزنم تو این موقعیت، یه نعمتو حکمت بود و من یادم نبود ازت تشکر کنم این دغدغههارو چرا که تا قبلش حتی تو فکر قرار گیری تو چنین جایی نبودم. بوس بهت عزیزِ مهربونِم. ای تنها یارو دوستم.
میدونید امروز از 8 صبح تا 4و نیم بعداز ظهر سرپا بودم و حسابی خستم اما اینجا دارم مغز وِروِر جادوم رو تسکین میدم. الان با این شدت خستگی دلم خواست چنتا عکس اینجا بذارم.
چیزی نیست فقط من دارم شلوغش میکنم همین. یکم شبیه این معتادایی میزنم که میخوان ترک کنن.
آهنگ تموم شد.
پ.ن: حجم غلط املاییو حسو حالی برای ویرایش نداشتن نشون میده حالم چقدر پریشونه؟