۲ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

درمان

چند وقته دنبال این هستم که یه مشاور خوب توی شهرمون پیدا کنم و برم پیشش. دلم میخواد با کسی درباره‌ی همه مسائل حل نشده‌ی تو ذهن و قلبم حرف بزنم، میلیون‌ها گله و شکایت و دلشکستگی و غم تلبنار شدن روی هم و من بجای اینکه بهشون بها بدم و حلشون کنم فقط پرتشون میکردم یه گوشه خودشون حل بشن، اما درست نشد! با کوچکترین تلنگری یهو همه سرریز میشن. همیشه همه حال بدیام رو با مامانم به اشتراک میذاشتم اما از یه جایی دیدم که نمی‌خوام حال بدیام روی دغدغه‌های خودش اضافه بشه، مخصوصاً اینکه مادر خیلی غصه‌ی مشکلات و دغدغه‌های بچه‌شو میخوره. دوست دارم فکر کنه من خیلی خوبم و خوشحالم.
خودم میدونم که اینا مشکلات جدی ای نیست ولی اگه حل نشه میتونه جدی‌تر از چیزی که فکرش رو کرد بشه.
شنیدین گفتن بیمارای واقعی اونایی نیستن که میرن پیش روانشناس، بلکه اونایی هستن که بقیه از دستشون میرن پیش مشاور؟» حالا احساس میکنم از دست آدم‌های مضری که دورو برم هست و من احساساتم از دستشون لطمه دید، باید برم پیش کسی که بتونه کمکم کنه احساساتم رو ترمیم کنم. کسایی که حتی قبول ندارن چطور بهم آسیب زدن و اگر ناراحت و دلگیر شدم، آخرش من متهم به بی‌جنبه بودن و نازنازی بودن و یه آدم همیشه گریون شدم.
یادمه وقتی که پارسال یه سری اتفاقا از دست همکار نامحترم افتاد و من اینقدر از نظر روحی تحت فشار بودم بخاطر بخش بزرگی از احساساتی که کسی ازش خبردار نبود، گریه می‌کردم ناخوداگاه دچار فوران احساسی شده بودم. اون آدم برگشته بود به بقیه گفته بود: هرچی هم بهش میگی زود میزنه زیر گریه تا ترحم جلب کنه!» خدای من میدونه که چقدر از ترحم متنفرم و چقدر آدم مغروری هستم که ترجیح میدم کسی دشمنم باشه ولی دلش به حالم نسوزه و ترحم نکنه!
من درگیر مشکلاتی هستم که آدم‌های بی‌احساس و بی‌عقل و شعور برام ایجاد کردن. آدم‌هایی که جز نماز اول وقت و ریش و تسبیح و ظاهر سازی هیچ درک دیگه‌ای نداشتن و البته آدمی مثل ش که نمونه‌ی کامل یک انسان بیشعور نه تنها تو محل کار بلکه در شهر میتونم ازش اسم ببرم.
دست خودم نیست اینا همه زخمه. وقتی شروع میکنم یه جمله‌ی کوچی حرف زدن، یهو همه‌شون بیرون میان.
من آدمی بودم که همه به حال خوب و شادم قبطه میخوردن. به قلبم مهربونم میبالیدم، به نگاه گرمم به دنیا، به شادیای کوچیکی که از نظر بقیه شاید حقیرانه بود امام برای من بالاترین ارزش رو داشت. من دلم برای آدم دل‌رحم گذشته‌ی خودم تنگ شده. خیلی. من خیلی احساساتم سرکوب شده جوری که یادم رفته قبلاً چطور بودم. اما هنوز خودم باارزش ترین آدمم چون بعد این همه درد کشیدن به این نتیجه رسیدم که فقط خودم و خودم هستم که حامی و کمک‌ کننده‌ی خودم هستم. و میخوام حال خودم رو بهتر کنم و سلامت روانم رو بیشتر.
  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳

    درسخوندن یک انسان منزوی در محیط سمی

    ~هوالنور

    دانشگاه رفتن از اون چیزی که فکرش رو میکردم سخت تره مخصوصا وقتی که هم درس بخونی هم کار کنی. به علاوه اینکه مجبور باشی غیر حضوری درس بخونی. دانشگاه رفتن برای من مدرک گرفتن و پز نمره‌ی خوب گرفتن نیست، دلم سواد و دانش میخواد. اینکه تو یک چیز که بهش علاقه دارم حرفه‌ای و متخصص باشم و بتونم خدمتی به دنیا ارائه بدم اما خب راستش با اینجوری دانشگاه رفتن، خیلی امید ندارم هرچند که راههای دیگه‌ای هم هست تا بتونم با تخصص برای کمک به دنیای بهتر تلاش کنم.

    این روزا منزوی تر از همیشه شدم. 90 درصدش به محیط کارم برمیگرده به همکارام. خیلی دوست دارم بنویسم حتی شاید ما بین یه عالمه آبغوره بگیرم اما باید تحمل کنم و این زخم دردناک رو بازش نکنم بهتره. فقط میتونم اینو بگم که حضور آقای ح بهم نیروی موندن و تلاش کردن میده. هنوزم با گذاشت یکسال احساس میکنم حقم رو خوردن و دلم تو محیط کار قبلیمه. من از لحاظ کار تو حرفه‌م خیلی جلو رفتم و اگه محیط کارم نزنه تو ذوقم خیلی خیلی جای پیشرفت دارم اما یه جاهایی ول میکنم و دل و دماغ جلوتر رفتن ندارم. دلم خیلی برای محیط کار قبلیم تنگ شده، خیلی...

  • ۳
  • نظرات [ ۵ ]
    • به قلمِ یاس ارغوانی🌱
    • دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳
    به نامِ خدای کلمات

    ~اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

    ~الهی در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده‌ای خسته‌ام مکن.~

    چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰ ساعتِ18:29

    کانال تلگرام؛t.me/parchinraz
    پیوندها