اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

اعتکافِ دل

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا

سلام خوش آمدید

یک به یک پیش بریم

چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۵۹ ب.ظ

~هوالنور

بعد از چند وقت منفعل بودن نسبت به یادگیری، بالاخره رفتم سراغ یکی از اهدافی که قبلا جزو آرزوهای خرده پام بود. نمیگم چیست و کیست و چگونه تا زمان نتیجه! اما محرک اصلی من "پنج نقطه"* بود. شاید  حسادت چاشنی ویژگیِ باید بهترین باشیِ وجودم شد که موتور انگیزه‌م رو روشن کرد. اما خب خوشحالم که میتونم به سمت اهدافم بهتر قدمای بهتری بردارم.

حالم خوب نبود. دیروز زنگ زده بود بعد مدتها. جویای احوالش شدم که چرا جواب تلفن‌هام رو نمیداد و گفت گرتار این ویروس جدید پاییزی شده. جویای حالم شد و گفتم که چیزی بر وقف مراد نیست! اون چیزی که فکر میکردیم داره مسیر پیشرفت رو طی میکنه، یهو خورد به دور برگردون و سر از یه جاده‌ی خاکی بی آب و علف در آورد. یکم حرف زدیم و گذشت که امروز با زنگ زد. گفت نتونستم طاقت بیارم. حس کردم خیلی رو به راه نیستی." راست میگفت. یکم از سفره دلم رو باز کردم. گفت دیدی نگرانیم بی علت نبوده؟!

چند بار ازم تعریف کردن. سر در جیب فرو برده و با خجالت گفتم: من همه رو مدیون آموزش‌های استادان بزرگی چون شما هستم." خندیدیم ولی شوخی نبود هرچند با طنز همراه بود. من بهشون میگم شیفت یادگیری. همه چیز رو تو این شیفت یاد میگیرم. کارم سخت‌تره و حجم کاری که انجام میدم با شیفت دیگه قابل مقایسه نیست ولی خوشحالم که بهم جرئت و جسارت اشتباه رو میدن. هیچ وقت منو نادیده نگرفتن و بهم اجازه دادن اشتباه کنم. ولی امان از شیفت دیگه! اونی که فکر میکنه استادیه برای خودش جز طبل تو خالی هیچی نیست. شایدم حرصش میگیره که هیچ وقت برای کمک و یادگیری روش حسابی باز نکردم و همین بیشتر عصبیش میکنه! از آدمای خودخواه و خودشیفته خوشم نمیاد! راستش دارم فکر میکنم شاید علت این رفتاراش صراحتم در گفتن خصوصیات بدش بوده. آخه با خودم میگفتم: چطور این آدم اجازه میده با شوخی یا جدی اخلاقای بد آدم رو به روش بیاره ولی کسی انتقادی ازش نکنه؟! وقتی که خودش معتقده خیلی هم انتقاد پذیره؟!

دو روز مرخصی اجباری فرصتی شد که بشینم یک فیلم سینمایی بدون از هوش رفتن از شدت خستگی وسط فیلمف نگاه کنم. اونم چه فیلمی؟ "اوپنهایمر". درباره فیلم حرفی ندارم. راستش خیلی وقته که فیلم ندیدم و کتاب نخوندم اونطوری که بیام و با آب و تاب ازش حرف بزنم! اما حسابی بعد مدتها بهم چسبید.

این همه توجه که نشون میده، یعنی از روی کینه بود و هست؟

خلاصه که... سینه مالامال درد است، ای دریغا! مرهمی...

*انار بهش میگه پنج نقطه. از اون روز اسم مستعارش رو این گذاشتم.

پ.ن: یعنی اینجا هنوز خواننده داره؟ دقت کردین عکسای هدر وبلاگ، همش مال خودمه؟  :)

  • به قلمِ یاس ارغوانی🌱

نظرات (۲)

سلام 

من معمولا خاموش ، اما می‌خونم ✌🏼

پاسخ:
سلام. ممنونم از همراهیتون :*)

خواننده داره....

پاسخ:
دلم برات تنگ شده :))

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">