~هوالرحیم
همیشه برام سوال بود که آدمی چقدر میتونه حماقت کنه همچنان که طرفش در حقش ناحقی و نامردی میکنه و بیوفایی اولین و آخرین رفتارش در مقابل آدمیه ولی همچنان غرق اون علاقهی مریضگونه و سمی باشه؟! الان که تو موقعیت قرار گرفتم با سلول سلول وجودم، اعتیاد به این مادهی مخدر مزخرف و سمی رو درک میکنم.
انگار خدا تا طعم تلخ چیزی رو تو دهنت نشونه، راضی نمیشه که از دور کسی رو درک کنی و احساسی رو بفهمی! حتما باید بسوزونه تا معنای آتیش رو بفهمی. اشکال نداره! از پس این سوختن و خاکستر شدنه که ققنوس وجودت متولد میشه.
صبح چشمم به این بیت شعر شهریار افتاد. کم و بیش توصیف حال من بود. توی سایت گنجور زدم که کاملش رو بخونم و البته نظرات و تفاسیر کاربران رو. همیشه از این کار خوشم میومد.
تو با اغیار پیش چشم من، می در سبو کردی
من از بیم شماتت، گریه پنهان در گلو کردم...
#شهریار