راستش این روزا حس کسل‌کنندگی و یکنواختی‌ اومده سراغم تو محل کار. انگیزه و شوقم از بین رفته. ۹۰ درصدش برمیگرده به تصمیمی که گرفتم. تنها چیزی که باعث میشه کم نیارم و جا نزم حقوق و بعد هم بیشتر شدن سوادم تو این حرفه هست وگرنه الان دچار یکنواختی و شایدم دلزدگی شدم. حس می‌کنم از هیچکدوم از همکارام خوشم نمیاد، مثل قبل. مثل قبل نمی‌تونم باهاشون رفتار کنم بخاطر رفتارهای ضد و نقیصی که از خودشون نشون دادن و فهمیدم من با این رفتار بی‌ریایی که داشتم، چقدر ضربه میخورم. هرچند از معایب یا ویژگی‌های کار کردن و حضور تو اجتماع همین برخورد با انواع رفتار بد و خوبه. اما خوشحالم. خوشحالم که درس میگیرم و دارم با رفتارای مختلف آدما آشنا میشم. 

از تصمیمم میگفتم. از اینکه میخوام محبت کسی رو از دلم بیرون بندازم و این سخت‌ترین کار دنیاست برام چون شرایطم خاصه و نمیشه در تعمل با اون فرد نباشم. حال بدیه چون محل کارم همونجایی هست که با این فرد تعامل دارم.

فقط میخوام همه چیز به خوبی و خیر ختم بشه. همین.