•هوالنور

سلام و سال جدیدتون مبارک :)

همین چند وقت پیش تو کانال نوشتم که" ولی من فکر می‌کنم اینکه الان وارد اسفند ۱۴۰۱ شدیم و ۱۴۰۲ از رگِ گردن نزدیک‌تره، دروغ سیزده‌ست!" و خب دیدم که هیچی تو این دنیا دروغ نیست. راستش دنیا دروغ‌گو نیست. همیشه حقیقت و واقعیت رو با تمام زشتی‌و پَلَشتی می‌کوبه تو صورتت! هرچند بگذریم از زشت نوشتن و دل‌و روده‌ی دنیا رو بیرون اوردن.

۱۴۰۱ برای من سال خوبی بود. من بازم دانشگاه رشته‌ای که می‌خواستم تو دانشگاهی که می‌خواستم قبول نشدم. با تمام وجود تجربه‌ی سومین شکست رو چشیدم. حال بدی که نیمه اول سال داشتم. جونی نه تو بدنم بود نه روحم. ثبت‌نام تو دوره تکنسین و گذروندن دوره‌ی آموزشیش برام مثل یک معجزه و اتفاق دور از انتظار بود! یک سرندیپیتیِی دوست داشتنی که سرندپیتی اند سرندیپیتی شد. باز شدن پام به داروخونه. کار کردن و پول درآوردن. آشنا شدن با آدم‌های جدید. عاشق شدن! هرچند که نمی‌گم که عاشق شدم ولی خب قلبم که لرزیده. احساساتم نسبت به یک نفر رقیق شده و دارم لحظه‌ها و هیجانات و احساس‌های جدید و قشنگ درعین حال دردناکی رو تجربه می‌کنم. مسیر زندگیم اون چیزی نشد که پارسال دم سال تحویل بهش فکر کردم. هرچند یادم نمیاد چی بود تصورم ولی خب میدونم کلیت دعام چی بوده. آرزوها و اهداف تکراری که هنوز تعدادی‌شون تکراری‌ان. تعدادی‌شون از بین رفتن. دوست داشتن امسال رو. از نظر اجتماعی سال خوبی برای این کشور نبود ولی برای خود من اتفاقای دلخوش کننده‌ای افتاد. من ناشکری می‌کنم. شب سال تحویل همین پریشب بجای شکرگذاری از خدا بابت اینکه پارسال دعا میکردم موقعیتم تغییر کرده باشه سال بعدش، و خب این اتفاق افتاده بود ولی با این وجود تو حال بدی بودم و اصلا سال تحویل بیدار نبودم. دلخور و عصبی و ناراحت و پر از بغض و استرس. اما الان دیر نیست برای تشکر از خدا. مچکرم که حضور ائمه و خدا تو زندگیم امسال پررنگ‌تر شده بود. متشکرم که بدون اینکه حالیم باشه و بفهمم عین کور و کرها خدا چیزایی رو بهم داد که حتی فکرشم اگر می‌کردم تو آسمونا از شدت خوب بودنش بودم ولی الان که دامشون دائم حرص می‌خورم و خودم رو اذیت می‌کنم.

یکی دیگه از چیزایی که امسال برخلاف سال قبل تو روحیاتم تغییر کرده بود، نظرم نسبت به ازدواج بود. الان شاید جزو علایقم باشه. نمی‌دونم که هنوز به بلوغش رسیدم یا نه ولی خب تو وجودم چیزی میگه دیگه دوست ندارم خونه بابام باشم. دلم زندگیِ مستقل خودم، کنار کسی که دوستش دارم و شریک خوبی برای زندگی هست رو می‌خواد. 

یادمه یکروز یکی از آشناهامون که سرکار میرفت و دستش تو جیب خودشه گفت از صبح سرپام و یه دقیقه ننشستم. اینقدر خستم که خدا میدونه" با خودم‌گفتم یعنی خدایا میشه یک روز منم اینقدر کار کنم و خسته بشم؟" الان دقیقا همینم و با تمام وجود از خدا مچکرم که به حرفم گوش کرد.

خداروشکر میکنم. خداروشکر میکنم. از وجود خودش تو زندگیم. از کسایی که دستم رو گرفتن و رهام نکردن. از امام رضای مهربونم. از امام حسین عزیزم. از نکاه قشنگ همشون تو زندگیم.

متشکرم از خدا بابت تجربه کردن اتفاقای خوب. خنده‌هایی که نصیبم شد. از بودن کنار آدم‌های جدید و خوب. از عاشق شدن. از این حس قشنگ. خدایا شکرت که این سال جدید گذشت و کنار خانوادم صحیح با دوستای خودم صحیح و سالم بودیم. 

الان هم دارم بیهوش میشم اما مهمون داریم. فرداهم که روز اول ماه رمصون هست و به به اصلا :)))

عیدتون مبارک. امیدوارم سال جدید پر از سرندیپیتی‌های قشنگ و دوست داشتنی باشه برامون. :)))