فقط دلم میخواست عینکام رونشونتون بدم.
راستش چون همیشه تو وبلاگم مینوشتم اولین تجربه ها و هیجاناتم رو و این اتفاق رو توی وبلاگم ننوشتم با اینکه یک هفته میگذره اما دلم خواست اینجا هم عکسایی که طی یک هفته گذاشته گرفتم رو منتشر کنم. و دلم واینستاد که نذارم اینجا. کلاً تو وبلاگ فرق داره :)
و ایشون دوچشم جدید بنده هستن در مواقع ضروری که البته همیشه به چشممه😅
اسفند دونه دونه اسفند سی و سه دونه 🧿 (استیکر چشم زخم برای در امان ماندن عینک بخاطر زیبایی :دی )
عکسای پاییزی که چند روز اخیر گرفتم و خیلی دلم میخواد بزارم اینجا یادگاری بمونه برام.
این عکس رو خیلی دوست دارم.شهرم رو خیلی دوست دارم. پاییز عجیبی نداره ولی قشنگه وقتی تو پاییز لباس زرد میپوشه هرچند که بارون نمیاد:(
یه حس غریبی داره این عکس.اون نیمکت زیر درخت. تنها، تو پاییز میون برگای زرد پهن روی زمین. یه احساس غریبی داره. انگار منتظر یه چیزی هست.این عکسرو یک روزیکه با کاف رفتیم بیرون گرفتم.
رفتم کتابخونه کتابی که دوسال پیش قبل از کرونا برداشته بودم رو با عرض معذرت و پشیمانی پس بدم. و جریمه ام رو بپذیرم. حقیقتاً خانم متصدی با اینکه فکر میکردم، بهم سخت بگیره ولی عذرم که موجه هم بود رو پذیرفت و جریمه دوباره ثبت نام کردم رفتم که کتاب بردارم. نمیدونستم کتاب چی بردارم. این سه تا کتاب با فاصله یک قفسه از هم تو قفسه منتظر من نشسته بودن. قرار بود که بخرمشون ولی توفیق شد امانت بگیرم :)
این عکس یه حال قشنگی داره. دیگه از فرامتن عکسو نوری که از پنجره زده داخل و پرچم ایران و این چیزا هم چیزی نگم دیگه :دی ولی قشنگ شده. از سالن همایش یکی از امامزاده های شهرمون گرفتم. اون روز به یه جشن دعوت بودیم. پارسال تو همین سالن کنکور دادم. کاف هم همینجا کنکور داده. اون روز اصلا به خود مراسم توجه نداشتیم هی از لحظات ملکوتی کنکور که تو این سالن داشتیم حرف میزدیم😂🤦
اینم عکس آخر و البته مهمِ افتخاری که کاف گرفته. مثلا خواسته هنری بگیره.هیچوقت هم دوربین رو درست نگرفت. :/
پ.ن؛ حقیقتاً با گوشی پست عکسدار گذاشتن خیلی سخته. نتونستم عکس هارو با کوچیک تر بزارم حیفم اومد، با کیفیت اصلی نباشه.