~هوالنور
مهرماهِ امسال رو کم دوست دارم. ماه عصبانیت و دلخوری و قهر بود برام، اما اتفاق خوب هم افتاد. مهر، ماه ترسناکیه برام چون داره یادآوری میکنه فقط یکماه دیگه تا تولدم باقی مونده و بعدش شروع یک سن جدید و باز بزرگتر شدن و سختی و چالش های بیشتر. چالش های بزرگسالی تا اینجا خیلی اذیتم کرده. هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که بخوام اینقدر درگیر زندگی و روابط و پیچیدگی های زندگی آدمی بشم. حالا علت اینکه اکثر آدم های بزرگ دوران کودکیم آرزوی بیخیالی دوران کودکیشون رو داشتن، میفهمم. بزرگسالی چالش سختیه. تنها کسی که درکت میکنه خودتی، تنها کسی که کمکت میکنه خودتی، تنها کسی که بلندت میکنه خودتی، دیگران مسئول گرفتاری و مشکلات و ناتوانی های تو نیستن! نهایت کمک بقیه میتونه درک کوچیکی باشه که از طرفشون ببینی. بزرگسالی مثل کودکی نیست که همیششه مامانت هواتو داره زمین نخوری، غذا بهت میده، لباسش رو عوض میکنه و دائم مراقب خواسته هاته. بزرگسالی مسئولیت سنگینی هست که خودت تنهایی باید به دوش بکشی. موقع درد کشیدن کسی نوازشت نمیکنه، هرموقع هم عصبانی باشی، آزرده باشی تازه باید نگران رفتارت با دیگران هم باشی که مبادا رنجیده بشن. میدونی چون بقیه هم تو چنین موقعیت هایی قرار دارن و تو اونقدر درگیر مسائل و هزارتوهای زندگی خودتی که فرصت حل چالش های دیگری رو نداری. وقتی انیمیشن آنه شرلی رو میدیدیم، سن های جوانی آنه دیگه مثل قبل پر شور و شر نبود. اون هیجان قشنگ و حس خوبی که از حرف زدنش یا کاراش میگرفتی دیگه خبری نبود. بزرگ شده بود، آروم، بیتفاوت به هیجان های کودکی و سختگیر برای دوران بزرگسالی. برام جای سوال بودکه چرا اخلاق آنه اینقدر فرق کرده بود و طلبکار بودم از این اُفت هیجان و جذابیت اما خب الان با تمام وجودم درک میکنم آنه رو. من که کودکیم بی شباهت به آنه نبود و الان بزرگسالیم گرفتار همون رفتارها و اخلاقیات شدم.
اون احساس ذوق بعد دیدن چیزهای کوچیک، خندههای از ته دل، رویاهای فانتزی و بامزه، خیالپردازی غیر واقعی همه و همه انگار دود هوا شده.
به هرحال بزرگسالی خیلی سخته بشدت سخت. و همین باعث میشه از ازدواج بترسم. اتفاقی که فرای چالشهای بزرگسالیه که من هنوز گاهی به این نتیجه میرسم که آمادگیشو ندارم. به هرحال باید تحمل کرد...
پ.ن: این آهنگ رو خیلی دوست دارم برای پاییز. بشنوید و لذت ببرید :))